Shot 2: میخوام کثیفت کنم،دونسنگ

373 48 196
                                    

Genre:Romance, Smut , Real life

Attention: (verse ver)'

_قراره چند روز دیگه دوباره ضبط داشته باشیم،حتی خودمم برای پخش شدن مستند هیجان زده‌ام.

جیمین بود که با ذوق و هیجان برنامه رو به گوش باقی اعضای جمع میرسوند.
بعد از اتمام خدمت سربازی هر هفت نفر حالا قرار بود مستندی مبنی بر سفر به دور دنیا در هشتاد روز رو تجربه کنن.
حس شیرینی بود که دوباره و در کنار هم،میتونستن تمام اوقاتی که دور از هم و به صورت سولو کارشون رو ادامه میدادن،جبران کنن.

جیمین از روی مبل پرید و کنار هوسوک نشست تا به ظرف میوه‌ای که روی پاهای یونگی و دقیقا کنار هوسوک قرار داشت،دستبرد بزنه و نامجون ادامه حرف رو گرفت:

_وقتی به پاریس رسیدیم میتونیم تهیونگ رو هم کنار خودمون داشته باشیم،مثل اینکه هنوز با کارهای آلبوم جدیدش مشغوله.

_منم دیروز باهاش صحبت کردم،مثل اینکه کارهاش روبراهه.
هیونگ با این حساب که ضبط آلبوم تو به پایان رسیده یعنی قراره در حینی که مشغول ضبط مستند هستیم پخشش کنن؟

مخاطب هوسوک،پسری بود که روی مبل روبروش نشسته بود و بی‌توجه به بحث جمع گردن دوست‌پسرش رو میبوسید و مک‌های خیلی ریزی در حد لمس روی پوستش میزد.

_دوستان ما هنوز اینجاییم‌ها.

جیمین غرغر کرد و جونگکوک با خنده کمی گردنش رو کج کرد تا فضای بیشتری به دوست‌پسرش بده و جین بعد از بوسه آروم دیگه‌ای سرش رو کنار گردن پسر کوچکتر فرو کرد.

_درسته..همونموقع پخشش میکنن.

صداش بخاطر حالتی که سرش درش قرار داشت بم تر شده بود و با چشم‌های بسته از نوازش موهاش توسط دست راست جونگکوک لذت میبرد.

_راحت باش هیونگ،اصلا به حضور ما اهمیت نده.
واقعا این طرز برخورد با مهمون درسته؟

یکی از چشم‌های پسر باز شد و یونگی‌ای که مخاطب قرارش داده بود رو زیر نظر گرفت.

_تقصیر منه که مهمون‌هام نمیدونن کی باید مزاحم بشن؟ تو که دیگه مهمون نیستی،رسما صاحبخونه‌ای.

پسر بزرگتر به اینکه یونگی بیشتر اوقات خونه اون دونفر میموند اشاره کرد و باعث شد پسر نگاه چپ چپی به هیونگش بندازه.

_پلن‌ صبحگاهی رو به هم زدیم هیونگ؟ پس بخاطر همینه که کوک درست راه میره،خودتم که مثل دفعه پیش-

دمپایی ابری جونگکوک تنها چندثانیه روی هوا بود و سپس با قفسه سینه جیمین برخورد کرد تا ساکتش کنه.

_خب مگه دروغ میگم؟ دفعه پیش انقدر بخاطر کمردردش به همه حمله میکرد که مجبور شدم دو دست شلواری که باهام بود رو ببرم برام دوردوزی کنن!‌.

𝗞𝗢𝗢𝗞𝗝𝗜𝗡 𝗦𝗛𝗢𝗧𝗦Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt