Episode 2

3 1 0
                                    

مرد شنل پوش : فقط همینا هستن؟
یه مرد ‌: ما همه بچه ها ی یتیم این شهر رو آوردیم.
مرد شنل پوش : که اینطور، ممکنه یکی از این بچه ها بدرد ما بخوره.
ایمی : من خیلی می ترسم.
لوسیوس : باید یه جوری از اینجا فرار کنیم.
جیک : اونا می خوان با ما چیکار کنن؟
مرد سیاه پوش : ساکت باشید بچه های نادون!
رئیس مرد های سیاه پوش : قوی ترین بچه رو بیارید.
اونا یه بچه رو با خودشون بردن.
ناگهان لوسیوس به سرعت رفت طرف پنجره و از اونجا یه منور شلیک کرد.
مرد سیاه پوش : ای بچه لعنتی! اون جای ما رو لو داد!
ناگهان پلیس ها اومدن تا دستگیرشون کنن.
رئیس سیاه پوش ها : همین پسر رو با خودمون می بریم.
لوسیوس : ولم کنید!
اونا لوسیوس رو با زنجیر بستن و یه ورد رو خوندن.
لوسیوس : این خیلی درد داره!
رئیس مرد های سیاه پوش : حالا امپراطور ما درون این پسر زنده میشه!
لوسیوس : درد داره!
لوسیوس (کای) : من کجا هستم؟
رئیس مرد های سیاه پوش : ما تو آزاد کردیم، حالا باید خواسته های منو انجام بدی.
لوسیوس (کای) : من به هیچ کسی باج نمیدم.
کای همه اون مردان سیاه پوش رو کشت.
لوسیوس : نه!! من قاتل نیستم!!
کای : آروم بگیر، من درد و رنج تو رو دیدم، من تو رو نجات دادم.

یه مامور : ظاهرا اینجا یه اتفاق وحشتناک افتاده.
زیرو : ظاهرا اینجا یه آزمایش شیطانی انجام دادن که ناگهان اهریمن بهشون حمله کرده و همشونو کشته.

- عمارت بزرگ قدیمی -
لوسیوس : اینجا دیگه کجاست؟
لوسیوس : نه!! یه اهریمن درون منه!!
کای : آروم باش، من نمی خوام بهت آسیب بزنم.
لوسیوس : از توی بدن من بیا بیرون!!
کای : من نمی تونم، بدن اصلی من کاملا نابود شده.
لوسیوس : برگرد به همونجایی که ازش اومدی!
کای : من یه ماموریت ویژه دارم، لطفا تا وقتی که کارم تموم بشه بدنتو بهم قرض بده.
لوسیوس : امکان نداره! از توی بدن من بیا بیرون!
کای : بهت گفتم نمی تونم!
لوسیوس : آه، راستی ما کجا هستیم؟

ایمی : اونا لوسیوس رو با خودشون بردن و همچین کار وحشتناکی رو باهاش کردن!
جیک : باید یه سرنخی ازش پیدا کنیم.
لوسیوس : هی شما دو تا!
ایمی : لوسیوس! لوسیوس، تو هنوز زنده ای؟
لوسیوس : البته، من کاملا سالمم.

- شب همان روز -
جیک : همراه من بیاید، من یه جای خوب می شناسم.
اون سه تا رفتن تا یه جایی برای زندگی پیدا کنن.
مرد یک چشم : آهای شما بچه ها، راه خونه رو گم کردید، نه؟
جیک : بهش نزدیک نشید، اون احتمالا آدم رباست.
لوسیوس : به تو ربطی نداره مرد یه چشم بی ریخت!
مرد یک چشم : برای شما سه تا پول زیادی میدن.
جیک : لوسیوس، اونو ولش کن، بیا بریم.
ناگهان لوسیوس با توپ آتشین به اون مرد حمله کرد و ناگهان همه جا رو به آتش کشید.
کای : کافیه دیگه، تو همه جا رو به آتیش کشیدی!
زیرو : اینجا داره تو آتیش می سوزه!
لوسیوس : این خیلی بده، نمی تونم نفس بکشم. *سرفه*
ناگهان زیرو اومد و لوسیوس رو نجات داد.
زیرو : حالت خوبه؟
لوسیوس : دوستام هنوز اون طرف آتیش هستن!
زیرو : نگران نباش، میرم نجاتشون بدم.

لوکا : پس این همونه، نه؟
لوسیوس : باورش سخته که من این کار رو انجام داده باشم.
لوکا : تو این ساختمون رو آتیش زدی؟
لوسیوس : تو دیگه کی هستی؟
لوکا : با من بیا، اینجا خطرناکه.
لوسیوس : من همراه تو نمیام!
لوکا : تو با من میای! *عصبانی*
زیرو : اون بچه رو رها کن!
لوکا : لعنتی، من بعدا میام تا پیدات کنم!
لوکا با سرعت رفت.
زیرو : اون مرد با کت سیاه دیگه کی بود؟
لوسیوس : اون بد جوری بهم چسبیده بود.
زیرو : تو یتیم هستی؟ می برمت به یه جای خوب.

- یتیم خانه دور از شهر -
لیا : اوه، پس تو بچه جدیدی.
لوسیوس : یه جوری رفتار نکن که انگار مامانمی.
لیا : تو خیلی خشنی، اسمت چیه؟
کلارا : اون خیلی از خود راضیه، ازش بدم میاد.
لیا : کلارا، لطفا باهاش مهربون باش.
لوسیوس : می خوام تنها باشم، به هیچ دوستی هم نیاز ندارم!
لیا : چه بد اخلاق.

ایمی : لوسیوس اینجا نیست.
جیک : حتما بردنش یتیم خونه.
ایمی : نباید پلیسا ما رو ببین، اگه بفهمن یتیم هستیم ما رو می برم یتیم خونه.
جیک : فکر کنم کار ما با هم تموم شده. من یه عمو دارم که خارج از شهر زندگی می کنه. میرم اونجا زندگی کنم.
ایمی : بهت حسوديم میشه، من هیچ کسی رو ندارم که باهاش زندگی کنم.

ایمی : فکر کنم برای یه مدت خوب باشه تو این خرابه ها زندگی کنم.

- هفت سال بعد -
لوسیوس (روایتگر) : اسم من لوسیوسه، من برای هفت سال اینجا زندگی می کنم. هنوز نتونستم با بچه های اینجا کنار بیام.
لیا : از دست تو، بازم سعی می کردی فرار کنی؟
لوسیوس : من اینجا رو دوست ندارم، ولم کن به حال خودم!
لیا : همه اینجا مثل یه خانواده هستیم و من باید مراقب همه شما باشم. من سرم شلوغه، بعد تو همش منو نگران می کنی.
لوسیوس : بهت که گفتم، تو مامانم نیستی.
لیا : یه کم شرایط منو درک کن، اگه تو گم بشی منو جریمه می کنن.
لوسیوس : کسی ازت نخواسته مراقب من باشی!
لوسیوس با سرعت اونجا رو ترک کرد.
لیا : هی لوسیوس، صبر کن!

لوسیوس : این زندگی خودمو، به اونا هیچ ربطی نداره.
نیکو : تو همیشه فقط بلدی غر غر کنی.
لوسیوس : به تو ربطی نداره!
نیکو : همیشه بخاطر تو لو میرم.
لوسیوس : من که اصلا به تو کاری ندارم.
نیکو : تو همیشه هر جا من هستم هستی و جای منو لو میدی.
لوسیوس : تو همیشه هر جا که من هستم هستی.
نیکو : از اینجا برو!
لوسیوس : البته که میرم!

نیکو : خیلی خب، طبق این نقشه یه در مخفی توی باغ وجود داره، باید بدون اینکه کسی بفهمه ازش استفاده کنم.
لوسیوس : یه در مخفی؟ نمی دونستم.
نیکو : آهای تو! همینطوری یواشکی به حرفام گوش نکن!
لوسیوس : تو می دونی چطوری از اینجا بریم بیرون. هی نیکو، بیا با هم همکاری کنیم.
نیکو : عمرا!
لوسیوس : اگه با من همکاری نکنی تو رو به همه لو میدم.
نیکو : لعنتی! خیلی خب با من بیا ولی ساکت باش و هیچی نگو!
لوسیوس : این شد یه چیزی، حالا راهو بهم نشون بده.
کلارا : منم باهاتون میام.
لوسیوس : کلارا، برگرد خونه!
کلارا : اگه نذاری منم بیام داد می زنم و لیا و همه بچه ها رو خبر می کنم.
لوسیوس : خیلی خب! تو هم می تونی بیای. *صورت در هم*
کلارا : بیاید بریم به یه ماجراجویی جدید!
لوسیوس و نیکو و کلارا با هم از یتیم خونه فرار کردن.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 02 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

عملیات شیطانی Where stories live. Discover now