کوچولوهام اون ستاره کوچولویی که پایین صفحه هس رو روشن کنید تا داستان و شروع کنیم .. ★
.....................
شبی که جونگکوک گربه ای به خونش برد
غذا بهش داد حموم بردش خشکش کرد و خیلی کارای دیگه ..
صبحه روزی که جونگکوک و پیشیش باهم تو تخت خوابیده بودن
که رفیقش اومد پتورو ازش کشید که یه پیشی بغله جونگکوک دید که صورتش سمته گردنه جونگکوک بود
با صدای بلندی اسمه رفیقش و به صدا درآورد
_کوکییی
که جونگکوک صداش به گوشش خورد چشماشو کمی باز کرد و صورتشو چرخوند سمتش
_هاااا
که یهو با دیدنه رنگه موی آبیش چشماشو بیشتر باز کرد
_فلیکس تو باز موهاتو رنگ کردیییی
فلیکس موهاشو نوازش کرد
_اره ببین چقدر خوشگله
_ببند
_تو بنال ببینم این گربه چیه
جونگکوک تو جاش نشست و گفت
_دیشب تو روزه بارونی دیدمش گفتم تنهاییمو برطرف کنم
_یاااا مگه من شغلمممم
و اینجا جونگکوک دستشو برد سمته سره گربه و نوازشش کرد
_تو که فقط میری دنباله هر پسری که میبینی ولی این گربه میتونه همیشه کنارم باشه
_باشه باباااا من میرم بیرون
جونگکوک نگاهشو سمته لباسش برد
_از لباست معلومه میخوای بری سکس کنی
فلیکس اینجا خواست جونگکوک بزنه ولی سعی میکرد نزنش وگرنه بد میشه براش
_به تو چهههه
_داد نزن بیدار میشه
_خب حالا من میرم خدافظ
و از خونه خارج شد
...
چندساعتی میگذره که جونگکوک به گربه غذا میداد و غذاش و میخورد که جونگکوک رفت تا لباسش و بپوشه که میفهمید گربش یواشکی از پشته در دید میزنه و وقتی لباسشو پوشید از اتاق رفت بیرون دید گربش رفته بود رو مبل نشست و رفت سمتش و هوایی بغلش کرد
جونگکوک قیافشو به شکله شیطونکی کرد _یواشکی داشتی دید میزدی؟هوم؟
که دیدی گربش اخم کرد و چهاربار گفت میو
_خیلی خببب
و کمی آوردش پایین محکم بغلش کرد و از خونه خارج شد
_اسمتو چی بزارم پیشی؟
پیشی یه میو آرومی گفت
_میخوام برات وسیله سفارش بدم ولی الان به چیزی که نیاز داریم قلاده پس میریم میخریمش هوم؟
و دو میو بلندی از پیشیش شنید
جونگکوک که رفته بود براش قلاده خرید و چندتا وسیله هم سفارش داره بود و بعد از اون رفت به سمته پارک سرسبزی
هوا روشن و خنک بود و حتی کمی آفتابی
جونگکوک گربشو گذاشت زمین و شروع کرد باز کردن قلاده و قلاده رو به پیشیش وصل کرد جوری که قیافه این پیشی انقدر کیوت شد جونگکوک خنده ی خرگوشیه صداداری کرد
_آخ دلمو بردی پیشی کیوتت
و اینجا با ذوق سره پیشیش رو نوازش میکرد
جونگکوک قلاده رو گرفت و خواست حرکت کنه حتی حرکت کرد ولی گربش حرکت نمیکرد که برگشت دید پیشیش شکله ناراحتی پیدا کرده به سمتش رفت و سرشو شروع کرد نوازش دادن
_چیزی شده پیشیم؟
گربه سعی کرد دوتا دستشو به بالا ببره شکله بغل نشون بده کمی انجامش داد و جونگکوک فهمید
_اهاا بغل؟
پیشی دوبار میو بلندی و تندی گفت
_خیلی خبب
دوتا دستاشو برد سمته پیشیش و بغلش کرد راه افتاد
جونگکوک خیلی بانمک به پیشیش نگاه کرد و گفت
_باید عادت کنی راه بیای باهام مگه نه؟
پیشیش یه میو آرومی گفت
که جونگکوک پیرمردی رو دید جلوش ظاهر شد
_سلام پسرم
جونگکوک تعجب کرد ولی چیزایی تو دستش دید حدس میزد چیزی میفروشه
_اوه سلام جانم کمکی از دستم بر میاد؟
_پسرم من گردنبند میفروشم میشه یه دونه ازم بخری؟
_آ خب میتونم نگاهی بندازم؟
_البته
کارتونه کوچیکی پرش بود گردنبند پیرمرد به سمته پسر جوون بردش
جونگکوک نگاهایی به گردنبند انداخت
یه گردنبند دید که ورش داشت و کارتونو به سمته پیر مرد برد
_همین و میخوام
_ایگوو تو چقدر خوش شانسی
جونگکوک منظورشو نمیفهمید سرشو تکونی داد
_اوهه
_دقیقا بگم که اون گردنبند متعلق به اون پسره خوب ازش مراقبت کن نزار آدمه بی اعتمادی بفهمه
جونگکوک که گیج شد از حرفاش
_ببخشید منظورتونو نفهمیدم
_اشکالی نداره بعدا میفهمی
جونگکوک لبخنده دندونی ای زد
_خب قیمتش؟
این گردنبند و در نظر بگیرید
........
سلامم فرشته کوچولوهام
یه کوچولو حمایت میکنید ذوق کنم؟؟
ВЫ ЧИТАЕТЕ
My little cat [kookv] [Hyunlix]
Любовные романыچی میشه جونگکوک تو روزه بارونی یه پیشی ببینه به خونه ببرش و .. اون پیشی تبدیل به انسان بشه؟؟ گردنبند جونگکوک بود باعث شد یه پیشی تبدیل به انسان بشه .. کاپل:کوکوی/ هیونلیکس روزای آپ:نامعلوم وضعیت:درحال آپ