You're gone... ( tail end )

150 18 1
                                    

یک ماه بعد
تهیونگ فریاد کشید:
- فکر می‌کنی تا ابد اگه حرومزاده بازی دربیاری و
بخاطر بقیه روی دوستیمون پا بذاری می‌بخشمت؟ تو
چی سوکجین؟ فکر کردی نمی‌دونم من رو به نامجون
ترجیح میدی و فقط از سر وقت گذروندن باهام دوستی؟ همیشه فقط جیمین موند؛ اون لعنتی‌ای که هزار بار نادیده‌ش گرفتم، ده هزار بار دلشو شکستم و صدهزار باز دورش انداختم تا با شما باشم. دوتاتون گم‌ شید احمقا!

و کوله‌ش رو برداشت و از اون ایستگاه اتوبوس متروکه فاصله گرفت. دستی لای موهاش کشید و عصبی لب پایینش رو گزید. از اکثر مدارس سئول به واسطه‌ی دوست‌های زیادش آمار گرفته بود و جیمین به هیچ‌کدوم از اون مدارس انتقال داده نشده بود. این یعنی جیمین از شهر رفته؟ اما کجا؟
با تشویش راه مدرسه رو در پیش گرفت و با رسیدن به مدرسه خواست بی‌توجه وارد بشه که پارچه‌ی بلند سفیدی که پر از رنگ‌های مختلف بود، توجهش رو جلب کرد. با تعجب دست توی جیب شلوار کرم رنگ مدرسه برد و با تعجبی از سر بیکاری با خودش زمزمه کرد:
- یه پارچه با کلی نقاشی و نوشته اینجا چیکار میکنه؟
مگه مهدکودکه؟

عینکش رو از کیفش درآورد و به چشمش زد. اخم به
چهره‌ش اومد. چرا عکس بقیه‌ی دانش‌آموزها با جیمین
روی اون بود. واقعا از مدرسه رفته بود؟
نوشته‌های روی پارچه رو خوند.
دوستت دارم اوپا.

چشم غره‌ای به جای کسی که اون متن رو نوشته بود به تیر برق مجاورش رفت.
من خیلی تنها بودم و تو کمکم کردی، امیدوارم اونجا
تنها خیلی نباشی!

اخم‌هاش در هم شد و زمزمه کرد:
- امیدوارم به نفرین سولمیت گرفتار بشی و هیچ دوستی پیدا نکنی!

و خواست از کنار دیوار سفید شده‌ی مجاورش بگذره که نوشته‌ای کوتاه باعث شد سر جاش بایسته:
مردن درد نداره مگه نه؟

با شک نگاهی به کل پارچه انداخت و سریع چند
نوشته‌ی دیگه رو هم خوند.
اون دنیا خوشحال باش جیمینی!
دوباره تناسخ پیدا کن دونگ‌سنگ!
تو دانش‌آموز خوبی برام بودی پارک!
حالا دیگه کی منو می‌خندونه؟
دیگه اکانت نتفلیکس کیو بدزدم هیونگ؟
اگه توی زندگی بعدی موچی شدی، قول میدم گازت
نزنم تا دردت نیاد!

تهیونگ با استرس خندید و محکم موهاش رو کشید.
- این کصشعرا چیه؟

عینک روی چشم‌هاش بود اما تار می‌دید. سریع عینک
رو بالا داد و با دست‌های لرزون اشک‌هایی که نمی‌دونست کی چکیده رو پاک کرد. سنگینی کوله خیلی وقت بود از شونه‌هاش رفته بود، اما داشت زیر بار این
شوک و درد خم می‌شد. دستش رو روی قلبش گذاشت و ماساژ داد. نمی‌خواست بلایی سرش بیاد، باید می‌رفت و مطمئن می‌شد حال جفت روحیش خوبه.
پوزخندی زد و استرس‌وار کلماتی که براش بی‌معنی
شده بودن رو پشت هم ردیف کرد:
- ضعف اعصاب این مدتم بخاطر نبودنت بوده. وقتی
برگردی جوری می‌زنمت که صدای خروس آقای جانگ
رو بدی.

و با استرس خم شد تا کوله‌ش رو از روی زمین برداره
که صدایی باعث مکث کردنش شد
- پرتو درمانی دیگه جوابگو نبود، سه روز پیش تنهامون گذاشت.

صدا، صدای یونگی بود. تهیونگ خندید و یونگی گفت:
- اصرار داشت بهت بگم دروغ گفته که عاشقته. نمی‌خواست اذیت بشی. گفت بهت بگم همیشه ازت متنفر بوده و هیچ‌وقت دوستش نبودی.

تهیونگ دوباره به گریه افتاد و یونگی با نگاه به
عکس‌های درخشان جیمین روی پارچه‌ی سفید، بغضش
گرفته بود. گفت:
- دروغ می‌گفت، هر سری که با یکی می‌رفتی توی
رابطه بخاطر فشار خونش می‌بردنش بیمارستان و هر
سری هم بخاطر اینکه عاشق یه پسر بود کتک می‌خورد.

صدای گریه‌های از سر زجر تهیونگ بلند شده بود و یونگی هم فین‌فین می‌کرد. یونگی سرش رو پایین انداخت و گفت:
- وقتی با تو بود لبخندش از همیشه درخشنده‌تر بود،
چیزی که هیچ‌وقت نسیب من نشد.

تهیونگ با عجز چشم‌هاش رو بست و گفت:
‌- ولی ما فقط دوست بودیم.

یونگی به توجیه تهیونگ خندید، عقب گرد کرد و تهیونگ رو با حال بدی‌هاش و دانش‌آموزهایی که پچ‌پچ می‌کردن رها کرد.
دنیای بدون جیمین قرار بود برای تهیونگ چطور باشه؟
تهیونگ روی زمین افتاد. به تتوی ریز ویرگول روی انگشت دوم دست راستش زل زد و زمزمه کرد:
- تو رفتی، پس باید بیام پیشت؟

معنی تتوی ویرگول: مبارزه با خودکشی

پایان.

____
اسپرات‌ز، نیلیث اینجاست.
این داستان رو وقتی نوشتم که توی حال بدی‌هام دست و پا می‌زدم. شاید برای همینه که بیشتر از حد معمول با تهیونگ قصه گریه کردم.
تهیونگ با اینکه به شدت غمگین بود، اما هیچ‌وقت
پشیمون نشد، اون دوست نداشت بخاطر ترحم به
جیمینیش بگه دوستت دارم، درحالی که عاشقش نبود و هر لحظه ممکن بود کات کنن و اون دوستی عمیق هم
باد هوا باشه.
جیمین همیشه توی دل سولمیتش زنده می‌موند، تا ابد؛ با یه لبخند گرم و چشم‌های هلالی، درحالی که چتری‌های کم‌پشتش رو باد تکون می‌داد و نور خورشید باعث
می‌شد بیشتر بدرخشه.
مراقب بهترین‌هاتون باشید؛
نیلیث :)

Liar | Vmin Donde viven las historias. Descúbrelo ahora