[Chapter 4 - Divulge]

44 15 11
                                    

سخت‌ترین قسمت قرار گذاشتن با یه ایدل، هماهنگ شدن با برنامه‌های اون بود. هرچند که نامجون توی مدت کمی به خوبی از پسش براومده بود.

طبق قراری که گذاشته بودن، تهیونگ هفته‌ای چهار روز میتونست طبق برنامه‌های خودش مخفیانه به خونه‌ی‌ نامجون بیاد، شب رو اونجا بمونه و صبح زود به خونه‌اش برگرده. فقط چون ایدل از تنها خوابیدن متنفر بود.

اما سخت‌ترین چیز درمورد قرار گذاشتن با نامجون، هم‌اتاقی عوضیش بود. مین یونگی، اون همیشه‌ی خدا اونجا بود! فرقی نمیکرد اگر اونها میخواستن فیلم ببینن، بازی کنن و یا فقط روی کاناپه دراز بکشن و به غر زدن‌های ایدل درمورد روز خسته‌کننده‌اش گوش بدن، یونگی همیشه اونجا بود. پشت لپتاپ گرون قیمتش روی صندلی پشت میز ناهارخوری مینشست و طوری رفتار میکرد که انگار اونجا وجود نداره و فقط در مواقعی که بحث اونقدرهاهم خصوصی نبود، اظهار نظر میکرد.

و عجیب‌تر از اون، این بود که مترجم مشکلی با حضور اون نداشت. به جز مواقع خاص و ضروری که اونها نیاز به کمی تنهایی داشتن و به اتاق نامجون میرفتن، اون دو باقی زمانشون رو با رعایت پروتکل‌ها داخل سالن پذیرایی میگذروندن. با حضور مین یونگی. و تهیونگ از این متنفر بود.

حتی نمیدونست چطور نامجون اونقدر بهش اعتماد داره. اگر اون زمانی که تهیونگ داخل اغوش مترجم میبود ازشون عکس می‌گرفت و بعد ازشون اخاذی یا حتی اونهارو پخش میکرد چی؟ هیچ جوره نمیتونست به اون ادم اعتماد کنه.

"رفته خرید، بیا داخل."

دو جمله‌ای که یونگی ایدل رو باهاش به داخل دعوت کرده بود. خبری از سلام و احوالپرسی نبود و با اینکه نامجون اون رو جزوی از اخلاق مین یونگی معرفی کرده بود، تهیونگ هنوزهم اون رو به عنوان اعتراضی به مزاحمت مداوم خودش میدونست.

روی کاناپه نشست و از شدت خستگی روی اون وا رفت. به صورت مرد که پشت لپتاپش پنهان شده بود نگاه کرد. حالا که فکرش رو میکرد، اون هیچ ایده‌ای درمورد شغل یونگی نداشت. نامجون هرگز درموردش حرف نزده و تهیونگ هم هیچوقت نپرسیده بود. چون بهرحال، زمانی که مترجم اونجا بود، تهیونگ تمام مسائل دیگه رو از یاد میبرد.

پیام نامجون مبنی بر اینکه تا نیم ساعت دیگه میرسه، باعث شد ایدل کنترل تلویزیون رو برداره و با روشن کردنش بخواد خودش رو سرگرم کنه. برنامه‌ی استعدادیابی، اولین چیزی بود که روی صفحه نمایان شد.

"به نظر میرسه که همه برای دونستن نتایج هیجان زده‌ان، اینطور نیست جونگمین شی؟"

مجری با لبخند پررنگی گفت و چهره‌ی ایدل رو در هم کشید. اون رو میشناخت. در حقیقت، به نظر می‌رسید که اون عوضی به عنوان اولین کسی که گروه رو ترک و همه چیز رو بهم ریخته بود، حالا به لطف اسپانسرش به خوبی توی برنامه‌های سرگرمی جا گرفته. اون لبخند متظاهر و لحن حال بهم زنش، هاه! اگه تهیونگ به جای اون بود، تا به حال قطعا خودش رو از شدت عذاب وجدان کشته بود.

به کنترل چنگ زد تا شبکه رو عوض کنه، هرچند که انعکاس چهره‌ی متمرکز یونگی داخل ال‌سی‌دی تلویزیون اون رو متوقف کرد. اوه، این اولین بار بود که اون ربات به چیزی علاقه نشون میداد!

درواقع، یونگی تمام روز رو به یک کار مشغول بود. اون تمام مدت پشت لپتاپش مینشست، هر از گاهی برای برداشتن قهوه به اشپزخونه و بعد هنگام طلوع افتاب بالاخره برای خواب به اتاقش میرفت. تهیونگ چندباری موقع ترک خونه اون رو دیده بود که با بدن خمیده و چشم‌های پف کرده داخل اتاقش میره. و حالا این حقیقت که اون مرد به برنامه‌های سرگرمی علاقه داشت؟ سورپرایز!

برخلاف میلش صدای تلویزیون رو زیاد کرد و چهره‌ی مبهوت مرد رو زیر نظر گرفت. این باید برنامه‌ی مورد علاقه‌اش میبود. تهیونگ هرگز اون رو انقدر علاقه‌مند به چیزی جز لپتاپش ندیده بود.

یک دقیقه‌ی بعد، زمانی که پخش ویدیوی معرفی کاندیدهای فینالیست تموم شد، تصویر بازهم به استودیو برگشته بود. البته که اینبار دیگه خبری از چهره‌ی رو اعصاب اون عوضی نبود. از مین یونگی هم همینطور. اعلام این مسئله توسط مجری دیگه که قراره برنامه رو بخاطر کسالت همکارش به تنهایی ادامه بده، خیلی زود مرد رو از جا پرونده بود.

حتی متوجه نشد مرد کی انقدر زود از اتاقش بیرون اومده، درحالی که بدون ذره‌ای تلاش برای کامل پوشیدن پالتوش سر تلفن همراهش داد میکشید.

"میخواید همونجوری نگهش دارید؟! ببریدش بیمارستان!"

به محض کوبیده شدن در، تهیونگ بالاخره فرصت کرد تا جلوی دهان باز مونده‌اش رو با دست‌هاش بپوشونه. اوه! این هیجان انگیز بود! و واکنش مترجم به محض شنیدن اون اتفاقات، حتی اون رو هیجان انگیز‌تر هم میکرد.

-اوه، واقعا؟ شاید براش کاری پیش اومده.

نامجون به داغون‌ترین شکل ممکن تلاش کرد تا اون رو دست به سر کنه و تهیونگ حتی ذره‌ای فریب نخورد.

+اون برادر ناتنیشه؟...یا عضو خانواده‌ای که تمام این مدت مخفیش کرده؟! واو! اون موش کثیف! چطور تونسته تمام این مدت هویت واقعیش رو پنهان کنه؟!

ایدل با کینه‌توزی بچگانه‌ای گفت و مترجم سری از روی تاسف تکون داد.

-شماها قبلا همگروهی نبودید؟ نباید اینجوری پشتش حرف بزنی تهیونگا..
+همگروه به کونم، فقط بهم بگو اون عوضی چه حقه‌ای سوار کرده! قسم میخورم به هیچکس نمیگم.

نامجون نفس کلافه‌ای کشید و به دوست پسرش نگاه کرد که چطور از بازوش اویزون شده و بهش التماس میکنه. نمیتونست این رو بگه. به دوستش قول داده بود که پیش هیچکس، مخصوصا کیم تهیونگ رازش رو فاش نمیکنه و حالا مقاومت جلوی کیم تهیونگ فقط غیرممکن به نظر میرسید.

-من نباید...
+اگه بهم بگی، انجامش میدم.
-چی؟
+اجازه میدم با استایل اون فوتوشوتی که درموردش حرف زدیم به فاکم ب..
-اسپانسرشه.

مترجم بدون ذره‌ای وجدان لو داد و این کمی زمان برد تا توی ذهن ایدل فرو بره.

+چی؟
-یونگی اسپانسر اونه.

اوه. این خوب نبود.

----------------|

حدسی درمورد کاپل دوم دارید؟

Vous avez atteint le dernier des chapitres publiés.

⏰ Dernière mise à jour : Oct 15 ⏰

Ajoutez cette histoire à votre Bibliothèque pour être informé des nouveaux chapitres !

White NightsOù les histoires vivent. Découvrez maintenant