the end part..

424 37 252
                                    

خب بچه ها..
این پارت
پارت آخره..

برای خودمم عجیبه..
زود گذشت..
این مینی فیک خیلی باحال بود به نظرم..

ممنون از تمام حمایتاتون..
بریم که پارت آخر رو داشته باشیم.
.
.
.
.

تهیونگ که داشت فحش خار و مادر میداد به کسی که زنگ زده..

_کیه؟

_نمیدونم..

جونگ کوک رفت تا در رو باز کنه و با جیمین و یونگی ایی که با یه دست گل پشت در بودن رو به رو شد

_انتظار نداشتم بیاین،خوش اومدینننن

تهیونگ رو داریم که داره تو دلش فحش میده..

_خوش اومدین..

با لبخند ترسناکی گفت

_اوه،فکر کنم بد موقعی مزاحم شدیم ؟

جیمین با لبخند موزیانه ایی گفت و یونگی قهقهه زد

_جیمین خفه شو

_حقیقت تلخه کوکی

_خفه شو سید..



.
.
.
.
.

شب ساعت 3 بامداد

جونگ کوک سرش رو گذاشت روی دست تهیونگ و
پاش رو انداخت روی پاهای تهیونگ

_ته؟

_هوم

_دوستت دارم...

_منم دوستت دارم کیوتی

_من کیوت نیستمم

_هستی

_حرصمو در نیار میگم نیستم

_چرا حرصتو درارم تا وقتی میتونم بجاش ناله تو درارم؟

_.......

تهیونگ قهقهه زد و دستاشو دور کمر جونگ کوک حلقه کرد

_خجالت کشیدی پسرکم؟

_نهههه

_آرههه

_ن-

حرفش با بوسه ایی که روی لباش گذاشته شد قطع شد..

_اوه؟حالا با بوسه هات خفم میکنی دَد؟

تهیونگ روش خیمه زد..

_میخوام کار ناتموم ظهرمو تموم کنم..

_با کمال میل دَد

مرد مو مشکی شروع کرد به مکیدن لبای پسر زیرش..محکم لباش رو میمکید و میلیسید

لبش رو گاز گرفت که باعث شد جونگ کوک ناله کنه و باز شدن دهنش این اجازه رو به تهیونگ داد که زبونش رو وارد دهن پسر کوچک تر کنه

ناله ایی کرد اما ناله بین صدای کیس خیسشون گم شد

_آهه دَد

تهیونگ پایین تر رفت و شروع کرد به هیکی گذاشتن روی تک تک جاهای گردن و ترقوه ی پسر کوچولوش...

_اومم،میخوای گردنمو کبود کنی دد؟

_فقط گردنتو نه...میخوام سوراختم کبود کنم بیب

_فاک...می‌دونی که منتظرشم

لباسای پسر رو با یه حرکت از تنش درآورد و شروع کرد به مکیدن نیپلای پسر مو مشکی

_اومم،آه فاک

نیپلای پسر که قرمز شده بود رو ول کرد و شروع کرد به گذاشتن هیکی روی کمر و پهلوی کوک

لباسای خودش رو هم دراورد و گفت

_داگی شو

جونگ کوک مثل یک بیبی مطیع به حرفش گوش کرد و داگی شد

_میخوام ببینم چند تا از انگشتامو داخل خودت جا میدی پسر کوچولوم؟

_اومم،هرچند تا که بخوای

_وحشی نکن منو ... به نفعت نیست بیبی بوی

_برام مهم نیست،الان فقط نیازت دارم..

لوب رو برداشت و ریخت روی انگشتاش

یه انگشت..

_آه..اومم کمه بیشتر میخوام دَد

دو انگشت

_فاک..آه

سه انگشت

_ف..فاک دد،بسه

_سه تا؟ انتظار بیشتر داشتم...ولی برای شروع بد نیست

شروع کرد به ضربه زدن با انگشتاش داخل پسرش

_آههه،فاک دد همون جاست اوممم

پروستاتش رو پیدا کرد و ضربه هاش رو محکم تر کرد

_دد،بسه خودتو میخوام

با صدای لرزون گفت

تهیونگ انگشتاش رو درآورد و دیکش رو روی سوراخ پسرش تنظیم کرد

با یه ضربه تمام دیکش رو وارد پسر کرد که باعث شد جونگ کوک ناله ی بلندی کنه

_آههه فاک،خیلی بزرگه ته..

_تحمل کن پسرم

بعد از چند دقیقه

_ح حرکت کن

ته شروع کرد به ضربه زدن

_اومم آه فاک

تن پسر از لذت شدیدی که بهش تزریق میشد می‌لرزید ، تهیونگ دستاش رو برای اینکه پسر نخوابه گذاشت روی کمرش

_فاک نزدیکم

_بیا،برام بیا

بعد از چند ضربه پسر کام شد و تهیونگ هم داخل پسر اومد..

_اوم..خیلی خوب بود تهیونگ...

........
پایان

خب بچه ها..
من واقعا از همتون ممنونم که تست رو حمایت کردین و بهش عشق دادین

این قصه هم به پایان رسید..

راستش حرفای زیادی داشتم
ولی طولش ندم بهتره
خلاصه از همتون ممنونم

اینم بات ناشناس منه

https://t.me/Lalari_bot

نظراتونو بگین بهم
بوس به همتون

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 16 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

TestWhere stories live. Discover now