part 2

10 2 0
                                    

دارم آبلیمو میشم...
دیر بجنبم له میشم.‌
تو این لحظات سخت بودم که شوک دیگه‌ای هم بهم وارد شد.
دیدم پسره من رو تو بغلش گرفته و های‌های داره گریه میکنه.
چشم‌هام گشاد شد.
یاا چرا داره گریه میکنه؟ اشکش که دمه مشکشه.

ناگهان گفت:

_ خیلی نامردی که من رو یادت نمیاد بکهیون! 

همونطور که در حال له شدن بودم به زور به حرف اومدم.

_ کیونگ... سو له شدم یک ذره یواش‌تر دارم پودر میشم.

جونه داداش يکهو صدای گریه‌اش قطع شد و گفت:

_ میدونستم منو یادت نمیره بک!

لبخندی زدم.

_  اره معلومه یادم نمیره! چی فکر کردی؟

آره ارواح عمم...

_ حالا میشه ولم کنی؟ آبلیمو شدم جدی!

نفسم داشت بند میومد. چه زوری داشت!

یکدفعه من رو ول کرد و شرمنده گفت:

_ ببخشید بس که هیجان زده شدم تو رو هم ناکار کردم‌.

لبخندم رو گشادتر کردم و بهش خیره شدم.

_ اشکال نداره بابا.

بعد از اظهار دلتنگی و ماچ و بوسه و آبیاری شدنم توسط کیونگسو سریع یک پیشنهاد دادم.

_  سو بیا بریم به کافی‌شاپی چیزی آبرومون رفت.

کیونگسو هینی کشید و چشم‌هاش درشت تر شد.
هنوزم اون عادت رو ترک نکرده بود.

_ ببخشید اصلا حواسم نبود.

حالا ما شانس آوردیم که هیچکس اونجا نبود.

_ بیا بریم بیرون از دانشگاه کیونگسو.

سری تکون داد.

- بریم. راستی ماشین داری؟

_ اره داداش بیا بریم.

سوار ماشینم شدیم و به سمته یک کافی‌شاپ حرکت کردم که کیونگسو پرسید:

_ بکهیون تو که چشم‌هات خاکستری بود پس اینا چیه پسر؟

سریع هول شدم... وای حالا چی بگم بهش؟ کیونگسو واقعا پسره خیلی باهوشیه.

_ چیز... چیزه میدونی سو رنگش الان که بزرگتر شدم زده تو ذوقم زشت شده دیگه دوستس ندارم واسه همین این لنز رو میذارم.

و لبخند گله گشادی زدم که دو ردیف دندون‌هام رو نشون می‌داد.

کیونگسو مات و مبهوت از چرت و پرت‌های من مونده بود.
آخه این دری وریا چی بود که من گفتم؟
کدوم احمقی باور میکنه اخه؟
حالا شاید کیونگسو باور کرد شاید...
منتظره عکس و العمل کیونگسو بودم که گفت:

𝒪𝓃𝓁𝓎 𝓎𝑜𝓊 𝒷𝒶𝑒𝓀𝒽𝓎𝓊𝓃Where stories live. Discover now