_معلوم نیست ؟ میخوام برقصم ،مهمونی تازه از اینجا به بعد شروع میشه
پوزخند زد و شروع کرد به رقصیدن
کاملا توی این کار ماهر بود و از تک تک اعضای بدنش استفاده میکرد.
پوزخندش رو بیشتر کرد و شروع کرد به شیک زدن
حسابی تحریک کننده به نظر میومد و من هر لحظه بیشتر تلاش میکردم خودم رو کنترل کنم و سمتش هجوم نبرم.
نگاهمو ازش گرفتن و سمت باند ها رفتم و خاموششون کردم.
عصبی بهم خیره شد و با تشر پرید بهم
_چرا قطع کردی ؟ تازه داشتم حال میکردم
آروم سمتش رفتم.
حتی یه قدمم به عقب بر نداشت و فقط با سماجت زل زد توی چشمام.لبخندی تحویلش داد و خیلی یهویی روی کولم انداختمش که جیغش بالا رفت،
_هوی بزارم زمینننن...با توعم...کمک یه دیوونه داره منو میدزده
خندیدم، چرا مثل بچه ها حرف میزد؟!
_نترس عمو جای بدی نمیبرمت
سمت حیاط پشتی رفتم. درو باز کردم و سمت استخر رفتم.
_گربه ها بلندن شنا کنن؟
_جرعت داری منو بنداز ببین چه بلایی سرت بیارم
لبخندی زدم و بدون توجه بهش پرتش کردم توی آب.
سریع اومد روی آب و انگشت فاکش رو بهم نشون داد
_احمق یکم فکر کن بعد یه کاری رو انجام بده
همونطور که داشت شنا میکرد به لبه استخر برسه لب زد
_ لباسم خیس شد و دیگه هم لباس ندارم، الان چطوری برم خونه؟
با نیشخند پرسیدم،
_مگه قراره بری خونه؟
_انتظار داری بمونم پیش تو ؟
به لبه استخر نزدیک شد و دستش رو سمتم بلند کرد.
_یااااا کمکم کن بیام بیرون
دستش رو گرفتم که کاملا اتفاقی منو کشید سمت خودش و منم افتادم توی استخر
به سرعت روی آب اومدم و به جنی خیره شدم که داشت بلند بلند میخندید،
_رو آب بخندی
کلی اب سمتش پرت کردم که صورتش دوباره خیس شه، سعی کرد صورتشو پنهون کنه که خیس نشه.
با جیغ جیغ گفت،
_مرتیکه بی جنبه، الان این چه کاری بود کردی؟ هم مستیم رفت ،هم لباس ندارم
تمومش کردم.
داشت صورتشو پاک میکرد که سمتش رفتم و دستامو پشت کمرش گذاشتم و به خودم نزدیک کردم. دستاشو از رو صورتش برداشت و گفت،
_هی، فاصلتو رعایت کن، زیادی نزدیک شدی
بیشتر به خودم فشوردمش که اَه کوچیکی زیر لب گفت.
_اگه رعایت نکنم؟
_اتفاقای خوبی نمیفته
خواست از بغلم خارج بشه اما مخالفت کردم،
_سعی نکن ازم فرار کنی جنی
خندید.
_فرار ؟ من ؟ عمرا
مکث کرد و صورتشو جلو تر آورد
_فقط میدونم موندنم باعث میشه که پشیمون شم
_مطمئن باش نمیزارم پشیمون شی
نزدیک شدم و بوسه آرومی روی لباش گذاشتم،
_فقط همراهیم کن
با خنده گفت،
_و اگه نکنم؟
_میکنی"میتونی این قسمتو رد کنی (اسماته)"
این بار بوسه عمیقی رو شروع کردم.
عقب نکشید اما همراهی هم نکرد
از لباش دست کندم و به چشم های گربه ایش خیره شدم
_بهت قول میدم بهت خوشمیگذره ،هر وقت هم نخواستی دیگه ادامه نمیدیم
موی توی صورتش رو کنار زد و دستشو دور گردنم حلقه کرد
_فقط میخوام یادت باشه که اگه روزی خواستی عوضی بشی
با پوزخند گفت
_من ازت عوضی تر میشم و داشتنم برات حسرت میشه
و آروم لباش روی لبام گذاشت
همراهیش کردم و بالا تر کشیدمش و بوسه رو عمیق تر کردم تا جایی که هردو به نفس نفس افتادیم. یکم که نفس گرفتیم دوباره بوسه رو شروع کردم و این بار جای جای دهنشو مزه کردم.
سوالاتی همزمان به مغزم هجوم آوردن.
چرا برعکس هر کس دیگه ای بود؟
برام متفاوت بود، هیچ وقت نمیتونستم به اندازه الان از یه بوسه لذت ببرم.
این دختر برام طعم متفاوتی داشت!
بوسه رو تموم کردم و اینبار لبامو به زیر گردنش رسوندم و وحشیانه بوسیدم.
اه کوچیکی از بین لباش خارج شد و با حالت اغوا کننده ای گفت،
_چقدر منو میخوای کیم تهیونگ؟ مغرور ترین پسره مدرسه
پوزخندی زدم.
_فقط اینو بدون تاحالا کسیو اینقدر نخواستم
_زود باش نشونم بده چقدر منو میخوای
لبه استخر گذاشتمش.
_تا باشه از این نشون دادنا
سر کج کرد و خندید، لباسای خیس شدمو در آوردم و پرت کردم. بین پاهاش بودم.
یه پاشو بالا کشید و روی شونم گذاشت. دستمو روی اون یکی پاش کشیدم، لبمو رونش گذاشتم و بوسیدم و شروع کردم به مارک کردن پاهاش.
سرشو عقب کشید،
_ته..تهیونگ، برو سر اصل مطلب نمیتونم
_فکر نمیکنی زوده؟
سرشو پایین آورد،
_اینبارو نه
_شتت
پاشو از رو شونم برداشت. سمت لباسش رفتم و از تنش بیرون کشیدم. ترقوه هاش بد چشممو گرفته بود.
اصلا دلم نمیخواست به حرفش عمل کنم و زودی برم سر اصل مطلب. با خنده گفتم،
_اگه برم سر اصل مطلب زود تموم میشه دیگه خوش نمیگذره
ترقوه هاشو به دندون کشید. نفساش نامنظم بود،قطعا باید بوی نفساش به خاطر خوردن اون حجم الکل افتضاح میبود اما برعکس؛
حس میکردم نفساش خوشبو ترین عطر دنیاس!
عقب کشیدم نگاه سریع به بدن لختش انداختم.
چقدر خواستنی بود.
خندیدم و ابرو بالا دادم که گفت،
_به چی نگاه میکنی ؟ دارم معذب میشم
_شوخی میکنی دیگه؟
معذب بودنم بلد بود؟!
چشم ریز کردم.
_وقتی کایم داشت دستمالیت میکرد معذب شدی؟
_چیه نکنه حسودی میکنی؟
پوزخندی زد،
_معلومه که هیچ کس نمیتونه در برابر من مقاومت کنه وقتی با منی باید این هارو هم تحمل کنی
سری تکون دادم.
_سعی میکنم فقط کسیو نکشم
دوباره خودمو چسبوندم بهش و کمرشو گرفتم.
_خیلی خب کجا بودیم؟
خودم جواب خودم دادم،
_اها، روی کار...
دوباره کشیدمش توی آب و این بار سمت سینه هاش رفتم. ناله هاش کم کم بلند شد و وسطشون گاهی اسممو صدا میزد.
لبمو به زیر گوشش رسوندم.
_آماده ای؟
اول سر تکون داد اما یهو دستشو روی دستم گذاشت و کمی فاصله گرفت.
_کاندوم... بدون اون نمیشه
پوکر نگاهش کردم،
_نترس نمیزارم حامله شی
با گوشه لب بالا رفته و قیافه وادفاک طوری نگاهم کرد.
_تروخدا نرین تو لحظه های حساسمون
_باشه بابا
چشمامو توی حدقه چرخوندم، داشت گند میزد به حس و حالم. سعی کردم دیگه بهش فکر نکنم و فقط کارمو بکنم.
_خودتو بکش بالا
دستشو روی شونه هام گذاشت سعی کرد بالا تر بره اما نتونست، دستمو زیر باسنش گذاشت و بالا کشیدم. عضومو بین پاهاش کشیدم که با چشمای گرد نگاهم میکرد.
_اینطوری نگاهم نکن حس میکنم میخوام ترتیب یه بچه رو بدم
_پدوفیل بدبخت
پیشونیمو به پیشونیش چسبوندم.
_نینی کوچولو
پوزخند زد.
_کیم تهیونگ عوضی
لباشو به لبام رسوند و این بار حرفه ای تر از قبل بوسیدم. با تمام وجودم همکاری کردم.
پاهاشو سفت دور کمرم حلقه کرده بود پس مطمئن بودم دیگه نمیوفته. یه دستمو پشت گردنش گذاشت و لبامونو بهم فشرودم و همزارم واردش کردم کی جیغی کشید اما توی همون بوسه خفه شد. سریع ازم جدا شد و دستشو روی شونم فشرد
_فاک...درش بیار... خیلی بزرگه نمیتونم
پوزخندی زدم و پیشونیشو بوسیدم،
_صبر داشته باش
اشک هاش در اومدن،
_درش بیارررر ...آه... نمیتونم
جلو تر اومد و محکم بغلم کرد و بیشتر خودشو بهم فشرد.
_هی نینی کوچولو حالت خوبه؟ فک میکردم با دل و جرعت تر از این حرفا باشی
میخواستم به حرف بیارمش تا بتونه دردش رو بهتر حضم کنه. اما سکوت کرده بود، از فرصت استفاده کردم و به دیواره استخر محکم چسبوندمش و آروم جلو عقب شدم که شروع کرد عین بچه گربه ها چنگ زدن و ناخن هاشو محکم روی کمرم کشیدن.
توجهی بهش نکردم و سرعتم رو بیشتر کردم که ناله هاش هر لحظه بلند تر میشد.
_آه...ته..تهیونگ... یواش تر ...آخ
معلوم بود هم داره در میکشه و هم داره لذت میبره، اما اینکه سرعتم رو کم کنم خاسته من نبود و من لذتی که از این دختر میگرفتم رو با هیچ چیز عوض نمیکردم و میخواستم حسابی به فاکش بدم. باسن خوش فرمش رو چنگ زدم و محکم تر تلمبه زدم که آخی از سر لذت کشید.
_فاک جنی... امشب تا صبح باید باهام سر کنی
_آه ... آنقدر خوبه؟
_لعنتی، تا به حال همچین چیزی رو تجربه نکرده بودم!
پاهاش رو از دور کمرم جدا کرد و توی دستم گرفتم که پایین تا اومد و تا گردنش رفت داخل آب
_قراره بد به فاک بری
ابدهنشو صدا دار قورت داد و دستش رو به سکو گرفت تا داخل اب نره.
سرعتم رو بشتر کردم که هر لحظه صدای شلپ شلوپ برخورد بدن هامون توی آب بیشتر میشد.
_آییی.. آه ...تند تر ..... تهیونگگگ... آه ...
هر بار که اسمم رو صدا میکرد دلم میخواست بیشتر به فاکش بدم. زیرم عین یه دختر معصوم و سکسی به نظر میرسید! از برخورد بدن هامون سینه هاش تکون میخورد و بالا پایین میشد که با دستش نگهشون داشته بود
_دارم میام ... آه ...
ناله بلندی کرد و دستش رو از سکو گرفتم و گردنم رو چسبید و سرش رو توی گردنم مخفی کرد .
ناله هاش دم گوشم باعث میشد من بیشتر تحریک بشم و نزدیک اومدن باشم اما همون موقع بود که جنی ارضا شد و آروم سرش رو بلند کرد و روبه روی صورتم گفت،
_حامله بشم باید بچه رو گردن بگیری، به نفعته به موقع ازم بکشی بیرون
از حرفش خندم گرفت، نزدیک بود که توش خالی بشم که ازش کشیدم بیرون.
_فقط چند ثانیه بین بدبختی و خوشبختی فاصله بود
جنی شروع کرد به خندیدن که دردی که توی پایین تنش پیچید باعث شد خندش رو جمع کنه و توی خودش جمع بشه.
_حالم خوب نیست کمکم کن برم بیرون از آب
YOU ARE READING
𝐃𝐚𝐦𝐧 𝐥𝐢𝐟𝐞 ͭ ⷶ ͤ ᷠ ᷠ ͥ ͤ
Fanfiction✯" حسادت، دروغ، خشم، کینه، لجاجت و حتی شهوت، مشکلاتی که یه سری نوجوون بی فکر با تجربه کم باهاش دست و پنج نرم میکنن و این "زندگی لعنتی" عه که تصمیم میگیره اونا رو با این همه مشکل به کجا برسونه. آیا اونا میتونن از حسادت بقیه به دور باشن؟ یا از دروغ د...