ִֶ𖥔𝐏𝐚𝐫𝐭 11ྀ

178 23 54
                                    

Damn life, part 11

Jennie view

با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم ،
بدنم به خاطر خداب زیاد کوفته شده بود به بدنم کش قوصی دادم و روی تخت صاف نشستم
تازه جای خالی یک نفر رو کنارم حس کردم
_رزی!
رزی نبود سریع از جام بلند شدم و با سرعت از پله ها پایین رفتم
_خانم جانگ دوستم کجا رفته؟
_دوستتون؟
تازه یادم افتاد که از چیزی خبر نداره به سرعت سمت پله ها رفتم
_جنییی...
با شنیدن اسمم توسط پدرم از حرکت ایستادم و برگشتم
_بفرمایین آقای کیم با من کاری داشتین ؟
_دیشب تا دیر وقت کجا بودي؟
پوزخندی زدم
_یه جای خوب
و سریع از پله ها بالا رفتم و به داد و بیداد هاش توجهی نکردم
گوشیم رو از کنار تخت برداشتم و شماره رزی رو گرفتم اما هر دفعه پشت گوشی با یه صدا مواجه میشدم
[مشترک مورد نظر خاموش میباشد ]
عصبی سمت کلوزت روم رفتم و به سرعت آماده شدم و کیف مدرسم رو برداشتم و به سمت طبقه پایین رفتم
_کجا داری میری ؟
نگاهمو به پدرم دادم که روی کاناپه لم داده بود
_میرم مدرسه معلوم نیست ؟
چشم غره ای رفتم و از خونه خارج شدم و با بیشترین سرعتی که میشد به رانندم گفتم که حرکت کنه
تا رسیدم به مدرسه با سرعت پیاده شدم و با هم همه کلی دانش آموز روبه رو شدم
علتش رو نمیدونستم اما احساس می‌کردم اتفاق خوبی قرار نیست بیفته
سریع سمت ساختمون مدرسه رفتم که لیسا به سرعت به سمتم اومد
_هی هی هی جنییی
_چی شده ؟ این همه سر صدا برای چیه؟
_مسئله رزیه
_چی شده؟
با نفس نفس گفت
_میخواد ،میخواد ،خودشو بندازه پایین

کیفم رو پرت کردم پایین و به سرعت از پله ها بالا رفتن
_میدونستم ،میدونستم ، فقط یکم تحمل کن رزی
سرعتم رو بیشتر کردم
اما انگار پله ها تمومی نداشتن پاهام درد میکرد اما نمیتونستم صبر کنم به راهم ادامه دادم و بالاخره به پشت بوم رسیدم
_رزیییییی
با صدا کردنم به سمتم برگشت ،صورتش از اشک خیس شده بود
_رزی بیا پایین خواهش میکنم
سرشو به چپ و راست تکون داد
_نه ،نیا ، نزدیک..خواهش میکنم
_بیا پایین در موردش حرف میزنیم
سرشو به چپ راست تکون داد
_تو هیچی راجب زندگی من نمیدونی همه زندگیشون مثل تو بی نقص نیست
پوزخندی زدم
_رزی اشتباه میکنی زندگی من کلی نقص داره
_ولی تو نمیدونی من دارم چی میکشم
_ رزی درسته بهت تجاوز شده درسته خانوادت حمایتت نمیکنن اما این پایان کار تو نمیتونه باشه
_من با همه چی ساختم جنی...همه چی...تهش چی شد؟ سعی کردم قوی باشم ولی حتی ،حتی پسری که مدت ها عاشقشم بودم بهم دست درازی کرد ،میفهمی من دوسش داشتم با تمام بدیاش ولی اون...
سمتش قدم برداشتم
_رزی من درکت میکنم ،درکت میکنم که سخت بوده
نزاشت حرفمو کامل بزنمو با عصبانیت بهم توپید
_گفتنش واسه تو راحته ، تو که اینارو تجربه نکردی
_من تمام این چیز هارو تحمل کردم ،منم مورد تجاوز کسی که دوسش داشتم قرار گرفتم
کمی مکث کردم
_مامان بابام تلاق گرفتن و منو ترد کردن ، حتی من یکسره هم حضورشون رو توی زندگیم حس نکردم ، اما همه اینا باعث نشد خودم رو محدود ببینم ،حس کنم ناکافیم و باید به زندگیم خاتمه بدم ....
دیگه بهش رسیده بودم
از لبه ساختمون رفتم بالا و درست کنار رزی ایستادم
_اگه فکر میکنی الان به خاطر این اتفاق ها لایق مردنی پس من هم باید لایق مردن باشم ،اگه بپری منم باهات میپرم رزی
نگاه پر از اشکشو بهم داد.
_این حرفا رو میزنی که منو راضی کنی از خر شیطون بیام پایین، ولی حقه قدیمی ایه جنی
نفس عمیقی کشید‌
_حتی اگه واقعی باشه ،بنظرت من میتونم مثل تو زندگی کنم؟
_نه تو نمیتونی مثل من زندگی کنی
دستمو روی شونش گذاشتم و لبخندی بهش زدم
_تو باید مثل خودت زندگی کنی و بهترین نسخه از خودت باشی ....بهترین نسخه ای که هر کسی میتونه باشه رزی
_میدونی ،هر بار که میام یه چیزی رو درست کنم فقط خراب تر میشه ، من سعی کردم از خودم دفاع کنم ولی فقط خودمو بیشتر نابود کردم.
_چطوره از اول شروع کنی ؟
چشمکی بهش زدم
_اول روی اعتماد به نفست و اینکه به کسی اجازه ندی باهات بد صحبت کنه ؟
_همینکه سعی کردم انجامش بدم باعث شد طرف بزنه به سرش بهم تجاوز کنه ،فکر نمیکنم دیگه دلم بخواد انجامش بدم.
_ پس باید به اون جیمین عوضی نشون بدی از این کار نمیترسی و میخوای این رفتارش رو تموم کنه ،درضمن حرکات رزمی هم خواستی یاد بگیری در خدمتم
هر دو مون شروع کردیم به خندیدن که یهو فریاد یه نفر بلند شد
_جنیییی
برگشتم و با کوک که داشت نفس نفس میزد روبه روشدم
تا خواستم حرف بزنم بقیه بچه ها هم اومده بودن حتی جیمین و تهیونگ
نگاهمو دوباره به کوک دادم که قرمز شده زود و داشت حرف میزد
_هی هی جنییی ،دارین چه غلطی میکنین؟ خواهش میکنم از اونجا فاصله بگیرید ،با هردوتونم.
در کمال نا باوری تهیونگ جلو اومد و با حالت عصبی گفت
_واقعا فکرشم نمی‌کردم سر همچین چیز بیخودی بخوای از شر خودت خلاص شی جنی
این دیگه داشت چه گهی می‌خورد شیطونه میگفت برم بکوبم تو دهنش
_من؟...خلاص شم ؟ ،عمراااا تا خاک سپاری تورو نبینم نمیمیرم
پوزخند زد انگاری خیالش راحت شده بود
کوک با نگرانی گفت،
_بهتر نیست از اونجا بیاین پایین؟
سریع اومد سمتم و کمرم رو گرفت و آورد پایین و بعد از من رزی رو آورد پایین
و خیلی آروم جوری که فقط من بشنوم گفت
_اون بالا چیکار میکردی اخههه..
_الان که سالمم بیخیال
_فکر کن یه درصد میپریدی ،من بدون تو چیکار میکردم.
_چرا انقدر دارین احساسیش میکنی؟
تازه نگاهم به جیمین افتاد پوزخندی زدم و به سمتش قدم برداشتم و رزی هم پشت سرم اومد
_این کارت فراموش نمیشه پارک جیمین
_چیه باز نمیتونه از خودش دفاع کنه تورو فرستاده
شروع کردم به بلند بلند خندیدن اما یهو از حرکت ایستادم و موهام رو پشت گوشم انداختم
_به جای این حرفا نباید نگران بوی سوختگی که ازت داره میاد باشی ؟
عصبی بهم خیره شد
_اونقدر به پر و بال خودت نناز کیم جنی، تو خودت زیر خواب تهیونگی، لازم نیست ادا تنگا رو دربیاری.
جونگکوک جلو اومد
_دیگه داری بزرگ تر از ...
یهو در کمال تعجب رزی جلو اومد و مشتی تو صورت جیمین خوابوند
_اینو زدم برای اینکه به خودتون افتخار نکنیم که به دخترا تجاوز میکنین
پوزخند صدا داری زدم و شروع کردم به دست زدن
_براووو رزی عالی بود
جیمین خواست سمتم بیاد که تهیونگ مخالفت کرد و دستشرو روی قفسه سینه جیمین گذاشت
_هی بیخیال
نگاهشو به من داد
از اون نگاها بود که میشد کلی حرف رو ازش خوند. نگاهی پر از گلایه.
آروم ادامه داد،
_ارزش نداره.
_آره واقعا ارزش نداره با دوتا متجاوز حرف زدن
خواستم از بغلشون رد بشم که تهیونگ دستمو گرفت
_ولم کن
_بازی رو یادته؟من هنوز اعلام نکردم تمومه ،نمیتونی به این راحتیا قصر در بری
پوزخند زدم
_اون بازی خیلی وقته تموم شده مخصوصا با آخرین کاری که انجام دادی همه چی برای همیشه تموم شد
دستمو از دستش کشیدم بیرون
_بهتره فاصلتو ازم حفظ کنی چون دیگه نمیخوام حتی ببینمت
جیمین با خنده گفت،
_اره بهتره ازش فاصله بگیری از خوابیدن زیرت خسته شده میخواد کیس مناسب تری پیدا کنه.
_حداقل من زیر خواب کسی بودم که میشد با متر آلتش رو اندازه گرفت برای تو که دو سانته چرا انقدر قمپز در میکنی ؟
_خوشم میاد اینقدر ...
جونگکوک نزاشت حرفشو ادامه بده و یقشو گرفت
_جرعت داری یه کلمه دیگه بگو
تهیونگ عصبی غرید،
_بس کنید، با هردوتونم...
رو به جیمین کرد.
_بیا بریم حوصله بچه بازی هاتونو ندارم اصلا
راهشو کشید و رفت، جیمین پشت بندش با چشم خوره ای به من رزی رفت و یقشو از دست جونگکوک بیرون کشید و دنبالش رفت
_دلم میخواد خفش کنم.
همون موقع بود که ناظم مدرسه وارد شد
_جنی و رزی بیاین دفتر
من و رزی به هم نگاه کردیم و دنبالش راه افتادیم به محض اینکه وارد دفتر مدرسه شدیم شروع کرد با پرخاشگری باهامون برخورد کرد و هر چی که خواست بارمون کرد و بعد از تموم شدن حرفاش با پوزخند گفت
_بار دیگه از مدرسه اخراج میشین حالا زود باشین برین
از جام بلند شدم و دست به سینه ایستاد و خواستم تیکه ای بارش کنم که رزی دستشو روی شونم گذاشت و از کارم منصرفم کرد و با هم از دفتر خارج شدیم
_بهتره بریم سر کلاس

𝐃𝐚𝐦𝐧 𝐥𝐢𝐟𝐞 ͭ ⷶ ͤ ᷠ ᷠ ͥ ͤWhere stories live. Discover now