𝐏𝐚𝐫𝐭 7

204 27 9
                                    


ببخشید بابت تاخیرم رزای من :)

پس از آن صبح درخشانی که با ورم و سوزش چشمانش آغاز شده بود ، کمی تا شروع کارش در خانه پرسه زده بود اما در آخر با کامی تلخ شده از اسکای لاین باز گشته بود .
سعی کرده بود هر چه سریعتر خودش را به خانه برساند تا بتواند خودش را به موقع به ماشین دایی اش برساند .
همانطور که از پسر انتطار می‌رفت حتی زودتر از زمان تایین شده با ساک کوچکی که به دست گرفته بود ، منتظر مرد بزرگتر بر روی کاناپه اش نشسته بود .
به پشت تکیه داد و سرش را بر روی لبه مبل قرار داد .
چشمانش را بسته بود تا بتواند اعصابی که توسط رئیس و دوست صمیمی اش خرد شده بود را آرام بخشد .
کلافه از به یاد آوردن جزئیات بحثشان با رئیسش ، دم عمیقی گرفت و از روی کاناپه برخاست .
دستی به روی صورتش کشید که با شنیدن صدای زنگ در ، بر روی صورتش خشک شد .
با هیجان آشکاری که از سپیده دم سرکوب شده بود به سمت در ورودی پا تند کرد و گلویش را صاف کرد .
با تردید دستگیره در را لمس کرد و به آرامی آن را پایین کشید .
با نمایان شدن قامت مرد مقابل چشمانش از روی احترام لبخند کوچکی زد .
درحالی که دم عمیقی می‌گرفت سر تا پای مرد را از نظر گذراند .
پیکری که در پیراهن مردانه ی سفیدش بیشتر از هر زمانی ترکه ای بنطر می‌رسید.
و در آخر شلوار کتان خاکستری رنگش و کفش هایی به رنگ مشکی اش را از نظر گذراند .
مرد مقابلش لباس های ساده ای به تن کرده بود اما انگار ، زیبایی در خانواده کیم ارثی بود .
همانطور که نگاهش را بر روی چشمان گیرای مرد بر می‌گرداند زمزمه کرد
_ سلام

تهیونگ متقابلا لبخندی زد و با خوشروئی که در شخصیت او قالب بود جواب داد
_ سلام جونگ کوکا !

مرد قامت خواهر زاده اش را از نظر گذراند و کمی به پشت سر او نگاه کرد .
از لای در ورودی خانه ی پسر کوچکتر را دید زد و زمزمه کرد
_ نمیخوای کیفتو برداری ؟

پسر کوچکتر بخاطر حواس پرتی که داشت هول شده چشمانش را گرد کرد .
به سرعت به خانه برگشت و در را پشت سرش باز گذاشت .
به طرف کیفش حرکت کرد و با عجله آن را برداشت و دوباره به سمت مرد بزرگتر حرکت کرد .
اما برگشتش مساوی شد با مردی که در فاصله نزدیکی او را دنبال کرده بود .
تهیونگ چشمانش را ریز کرد و کمی بر روی صورت پسر بزرگتر خم شد
_ نمیخواستی برای صرف چای دعوتم کنی ؟
به هرحال قرار بیای سئول و خونه ی من بمونی !

پسر کوچکتر با شنیدن لحن بازیگوش مرد بزرگتر ، شرمگین لب هایش را برچید و هول شده قدمی از او فاصله گرفت
_ م-من اصلا حواسم نبود معذرت-

با خنده تهیونگ صحبتش را متوقف کرد و لحظه ای بعد آن مرد بزرگتر بود که به شیرینی به واکنش پسر پاسخ داد
_ آه جونگ کوکا هنوزم مثل گذشته وقتی اذیتت میکنم لکنت میگیری .

کمی مکث کرد و با چشمانی که دیگر برق شیطنتی در آن نبود ، با لحن محبت آمیزی زمزمه کرد
_ هنوزم همونقدر دوست داشتنیی

" 𝐇𝐄𝐑𝐈𝐓𝐀𝐆𝐄 "Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang