ببخشید بابت تاخیرم رزای من :)پس از آن صبح درخشانی که با ورم و سوزش چشمانش آغاز شده بود ، کمی تا شروع کارش در خانه پرسه زده بود اما در آخر با کامی تلخ شده از اسکای لاین باز گشته بود .
سعی کرده بود هر چه سریعتر خودش را به خانه برساند تا بتواند خودش را به موقع به ماشین دایی اش برساند .
همانطور که از پسر انتطار میرفت حتی زودتر از زمان تایین شده با ساک کوچکی که به دست گرفته بود ، منتظر مرد بزرگتر بر روی کاناپه اش نشسته بود .
به پشت تکیه داد و سرش را بر روی لبه مبل قرار داد .
چشمانش را بسته بود تا بتواند اعصابی که توسط رئیس و دوست صمیمی اش خرد شده بود را آرام بخشد .
کلافه از به یاد آوردن جزئیات بحثشان با رئیسش ، دم عمیقی گرفت و از روی کاناپه برخاست .
دستی به روی صورتش کشید که با شنیدن صدای زنگ در ، بر روی صورتش خشک شد .
با هیجان آشکاری که از سپیده دم سرکوب شده بود به سمت در ورودی پا تند کرد و گلویش را صاف کرد .
با تردید دستگیره در را لمس کرد و به آرامی آن را پایین کشید .
با نمایان شدن قامت مرد مقابل چشمانش از روی احترام لبخند کوچکی زد .
درحالی که دم عمیقی میگرفت سر تا پای مرد را از نظر گذراند .
پیکری که در پیراهن مردانه ی سفیدش بیشتر از هر زمانی ترکه ای بنطر میرسید.
و در آخر شلوار کتان خاکستری رنگش و کفش هایی به رنگ مشکی اش را از نظر گذراند .
مرد مقابلش لباس های ساده ای به تن کرده بود اما انگار ، زیبایی در خانواده کیم ارثی بود .
همانطور که نگاهش را بر روی چشمان گیرای مرد بر میگرداند زمزمه کرد
_ سلامتهیونگ متقابلا لبخندی زد و با خوشروئی که در شخصیت او قالب بود جواب داد
_ سلام جونگ کوکا !مرد قامت خواهر زاده اش را از نظر گذراند و کمی به پشت سر او نگاه کرد .
از لای در ورودی خانه ی پسر کوچکتر را دید زد و زمزمه کرد
_ نمیخوای کیفتو برداری ؟پسر کوچکتر بخاطر حواس پرتی که داشت هول شده چشمانش را گرد کرد .
به سرعت به خانه برگشت و در را پشت سرش باز گذاشت .
به طرف کیفش حرکت کرد و با عجله آن را برداشت و دوباره به سمت مرد بزرگتر حرکت کرد .
اما برگشتش مساوی شد با مردی که در فاصله نزدیکی او را دنبال کرده بود .
تهیونگ چشمانش را ریز کرد و کمی بر روی صورت پسر بزرگتر خم شد
_ نمیخواستی برای صرف چای دعوتم کنی ؟
به هرحال قرار بیای سئول و خونه ی من بمونی !پسر کوچکتر با شنیدن لحن بازیگوش مرد بزرگتر ، شرمگین لب هایش را برچید و هول شده قدمی از او فاصله گرفت
_ م-من اصلا حواسم نبود معذرت-با خنده تهیونگ صحبتش را متوقف کرد و لحظه ای بعد آن مرد بزرگتر بود که به شیرینی به واکنش پسر پاسخ داد
_ آه جونگ کوکا هنوزم مثل گذشته وقتی اذیتت میکنم لکنت میگیری .کمی مکث کرد و با چشمانی که دیگر برق شیطنتی در آن نبود ، با لحن محبت آمیزی زمزمه کرد
_ هنوزم همونقدر دوست داشتنیی
KAMU SEDANG MEMBACA
" 𝐇𝐄𝐑𝐈𝐓𝐀𝐆𝐄 "
Fiksi Penggemar" میراث " دکتر کیمی که سعی کرده بود بعد از فوت پدرش تمام خانواده کیم را به دور هم جمع کند اما ... نوه ارشد کیم بزرگ که طی سال ها غیبش زده بود چی ؟ یک دایی مسئولیت پذیر ، برای برگرداندن خانواده اش تا اسپانیا هم میرود .... درسته ؟ اما واقعا آن پسر...