part 2

93 18 7
                                    

نگاهی به اون پسرای احمق که باز گیر یونگی‌ و دارو دستش افتاده بودن کردم بعد از چند دقیقه به راهم ادامه دادم و رفتم سمت ورودی مدرسه
محض رضای خدا آخه اونا پسر بودن؟ پس چرا اونقدر بی عرضه ان؟ چرا میزارن اونا بهشون زور بگن؟
آه واقعا عصبیم میکنن
و بعد این منه خودرگیر بودم که به خودم تشر زدم...
اخه به من چه؟
چرا حرص بی عرضگی اونارو من میخورم؟
چند دقیقه بعد بدون زره ای از اون فکرای چرت و پرت به سمت کلاسم قدم برداشتم تا امروز رو هم طبق روال همیشگی بگذرونم و بعد زود برم خونه

با ورودم به کلاس چند نفری که سمت در بودن با عجله دور شدن و رفتن
و من؟ هیچوقت درد اینارو نمی‌فهمیدم و البته برام مهمم نبود که بخوام بدونم مشکلشون چیه
خب میدونید چیه؟ ادمای این مدرسه همشون بدردنخور بودن و من تقریبا اینجا هیچ دوستی نداشتم
با ورود معلم همه سرجاشون نشستن و بعد با راهنمایی هاش پسری وارد کلاس شد که تاحالا ندیده بودمش
یعنی دانش آموز جدیده؟
البته که مهم نیست بلخره یه بدردنخور دیگه مثل بقیس ، اما انگار تنها فرقش تو ضاهرش بود چون هم زیبا بود و هم خوشتیپ

معلم=بچه ها ایشون دانش آموز جدیده و بعد روبه اون پسر ادامه داد: لطفاخودتو به بچه ها معرفی کن

=سلام برایت هستم و تازه اومدم به این مدرسه ، امیدوارم که باهم به خوبی کنار بیایم
معلم= میتونی بشینی پیش هوجون و بعد با دست نشونش داد
نگاهمو از اونا گرفتم که بعد از چند ثانیه صدای پسر کنارم بلند شد
برایت=من میخام که اینجا بشینم میتونم؟
معلم=حتما
نگاهه بی حوصله ای بهش کردم و کیفمو از رویه صندلی برداشتم و به کنار میزم آویزون کردم

بعد از اینکه معلم شروع کرد به درس دادن منم سرمو رو میز گذاشتم و خوابیدم...

باصدای پچ پچ چند نفر کنار گوشم به خودم اومدم فک کنم زنگ خورده؟
تا خواستم بلند شم با صدای یکی از بچه‌های احمق کلاس تو همون حالت موندم و چشام و بستم
=از من گفتن بود حتی قلدرای مدرسه هم ازش میترسن چه برسه به ما
=درسته برو پیش هوجون همونطور که میبینی حتی کلاسم خالی شده کسی دوست نداره باهاش تنها باشه
برایت=اوه واقعا ممنونم که نگرانید اما خودم میدونم چیکار کنم
=بلخره ما اخطارمونو دادیم دیگه بهمون ربطی نداره
با صدای پاهاشون که نشون از رفتنشون میداد پوزخندی رویه لبام نشست
که با حسه نفسایی که به گردنم میخورد محو شد و بلافاصله بعد کنار گوشم زمزمه های پسر تازه وارد و شنیدم
برایت=خسته نشدی از اینکه خودتو زدی به خواب
با بلند کردن سرم اون هم کنار رفت با عصبانیت و لحنی نادوستانه گفتم
_دیگه نبینم انقدر نزدیکم شی
برایت=اوه نکنه پسرِ خطریه مدرسه گِیه؟
_به تو مربوط نیست
با سرخوشی گفت: انگار باید به بچه های کلاس بگم دفعه بعدی که خواستن به کسی راجبت هشدار بدن بهش اینم اضافه کنن که نباید نزدیکت شد؟هووم؟
_هرغلطی میخوای بکن چرت و پرتات برام اهمیتی نداره
از جام بلند شدم و به سمت راهرو رفتم

REVEALED\آشکار شدهDonde viven las historias. Descúbrelo ahora