Part 3

151 21 5
                                    

غذای مادرشو آماده کرد و داخل یخچال گذاشت، بعد از اینکه آماده شد سمت کافه حرکت کرد.

آقای پارک گفته بود که باید سفارش مهمی رو برسونه و اون هر چه زود تر آماده شده بود که سفارش دیر به دست مشتری نرسه.

وارد کافه شد و سمت آقای پارک رفت.

=سلام تهیونگ بیا تا سفارش رو بدم

تهیونگ سلام آرومی کرد و پشت سر آقای پارک راه افتاد تا سفارش رو بگیره

آقای پارک جعبه نسبتاً بزرگی بهش داد و گفت

=یادت باشه این بسته تو خیلی مهمه، آدرس رو برات ایمیل میکنم

آقای پارک بعد از کمی صحبت و اینکه بسته برای افراد مهمیه کمی پول تاکسی بهش داد گفت که نیاز نیست از جیب خودت پول بدی و...

بعد از خداحافظی از آقای پارک تاکسی گرفت تا زود تر سفارش رو برسونه

بعد از رسیدن به آدرسی که آقای پارک فرستاده بود و حساب کردن پول تشکری از راننده کرد، بعد از رفتن راننده، با دیدن عمارت بزرگی که با رنگ های سیاه و خاکستری طراحی شده بود و دروازه بزرگی داشت که چند تا بادیگارد جلوی دروازه بودند، با درک موقعیت دهنش باز موندش رو بست.

سمت دروازه عمارت رفت و بعد از اینکه گفت سفارش رو اورد در دروازه رو باز کردند.

سمت در امارت رفت که توسط چند تا از بادیگارد های جلوی در باز شد وارد عمارت شد

با راهنمایی یکی از بادیگارد ها سمت اتاق بزرگی که فکر میکرد برای رئیسشون بود رفت

با باز کردن در اتاق و حس شش تا رایحه چشماش به رنگ آبی در اومد و گرگش مدام زوزه میکشید

*+جفت*

♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡

OMEGA Where stories live. Discover now