Part 5

101 25 12
                                    

تهیونگ اصلا فکرشو نمیکرد آلفاهاشو اینجوری ملاقات کنه.

الان که آلفاهاشو پیدا کرده بود یعنی اونا، اونو به عنوان جفتشون قبولش میکردند؟

اگه جفتاش میفهمیدن زندگیش چطوره ردش میکردن؟

یا اگه اونو از مادرش جدا میکردن چی؟
اون نمیتونست بدون مادرش زندگی کنه.

نامجون: هی امگا حالت خوبه؟!

با صدای بمی که شنید افکار منفیشو کنار زد، و وقتی موقعیت رو درک کرد لپای تپلش سرخ شدن

اون تمام مدتی که داشت فکر میکرد به آلفاها خیره شده بود.

شش آلفا با دیدن گونه های سرخ و کیوت امگاشون حس کردن چیزی توی دل سنگشون تکون خورد.

+آممم ف...فکر کنم من د..دیگه باید برم

و بعد از دادن جعبه به یکی از خدمتکارا به سرعت از اتاق خارج شد تا از این عمارت بزرگ بیرون بره.

چند تا از بادیگاردا خواستن دنبالش برن ولی با اشاره ی جیمین سر جاشون موندن.

به هر حال اونا خودشون میتونستن جولوشو بگیرن ولی به خاطر اینکه امگاشون زیاد احساس معذب بودن نکنه و به خاطر اینکه میتونستن به راحتی پیداش کنن گذاشتن بره

البته آلفاها داشتن به خاطر قلبشون که روی هر کسی قفل و زنجیر بود، ولی با دیدن اون امگا حس کردن قلبشون لرزید

جیمین: اطلاعاتشو برامون بیار، و بدون اینکه خودش متوجه بشه مواظبش باشین

جیمین رو به یکی از بادیگارد با لحن خشک و جدی همیشگیش گفت

بادیگارد: بله رئیس

بادیگارد گفت و رفت تا اطلاعات امگایی که جیمین بهش گفته بود رو بیاره.

اون امگای کیوت خودشون بود و مهم نبود کیه و زندگیش چجوریه فقط میدونستن که اونو مال خودشون میکنن و مثل یه پرنسس باهاش رفتار میکنن.

البته تهیونگ اینا رو نمیدونست.

♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆

Hai finito le parti pubblicate.

⏰ Ultimo aggiornamento: Oct 10 ⏰

Aggiungi questa storia alla tua Biblioteca per ricevere una notifica quando verrà pubblicata la prossima parte!

OMEGA Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora