نگاهش زوم تصویر درون آیینه بود و به زیبایی خدادادیش میبالید.
چشم های آهویی درشت و مشکی، لبهای که با گلبرگ های گل سرخ رقابت میکردند، خال کوچیک زیر لبش،
همه ی اینها باعث شده بود تصویر جذاب ترین شاهزاده ی ایتالیا را داشته باشد.!شیائو جان، آخرین شاهزاده ی پادشاهی روم بود!
_سرورم، عالیجناب خواستند هرچه زودتر خودتون رو به سالن اجتماعات برسونید...
نگاهش را از آینه گرفت و به پسری که سر به زیر و درحالی که دستهایش را جلوی بدنش به حالت احترام نگه داشته بود خیره شد.
پسر زیبایی بود و جان گهگداری که حوصله ی هیچکس را نداشت، وقتش را با اذیت کردن پسر تلف میکرد.
جلو رفت و بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد.
پسرک پشت سر شاهزاده ی کوچک، به راه افتاد.
با رسیدن به سالن بزرگ اجتماعات، جایی که جشن های بزرگ امپراطوری روم در آن برگزار میشد،
دوخدمتکار، درب اصلی سالن را باز کرده و منتظر ورود شاهزاده ماندند،
جان لبخند کم رنگی کنج لبش نشاند و وارد سالن شد.
با دیدن پدرش، که درحال گفت و گو با یکی از مهمان های مهم بود، با قدم های محکمش، به قصد ادای احترام، به طرفشان رفت._درود بر امپراطور بزرگ روم!
پائولو لبخند پرتحسینی بر روی لب نشاند.
جان نگاه کنجکاوش را به مهمان پدرش داد.
پسر جوانی بود، همسن و سال های برادرش وینچنزو!
پائولو، دستش را سمت پسر جوان دراز کرد و آن را معرفی کرد:وانگ ییبو، شاهزاده ی فرانسه...جان لبخند گرمی روی لبش نشاند، دستش را سمت پسر دراز کرد و گفت:شیائو جان...
ییبو، با کمی مکث، دستش راجلو برده و دست پسر را درون دستش گرفت.
اختلاف سایز دستش با دست پسر، باعث شکل گرفتن لبخند محوی روی لبانش شد._خوشبختم پرنس شیائو، من خیلی تعریف شما رو شنیده بودم و امروز که شما رو دیدم، متوجه شدم که خودتون خیلی زیباتر از اون تعریفهایید!
جان، نگاهی به پدرش که با لبخند نظاره گرش بود انداخت و در جواب ییبو با متانت گفت :این باعث افتخارمه که توی چشم شما زیبا جلوه کردم جناب شاهزاده!
ییبو با کمی تعلل، دست جان را رها کرده و رو به پائولو کرد.
_امپراطوری فرانسه خیلی مشتاقِ ایجاد صلح بین دوکشوره، پدر من رو همراه شاهدخت آنائل به اینجا فرستاده تا کارهای اولیه این وصلت رو انجام بدم...پائولو لبخند بزرگی روی لبش نشاند.
صلح و آرامش مردم کشورش، تنها چیزی بود که آرزویش را داشت و حال با ازدواج وینچنزو، ولیعهد ایتالیا، با آنائل، تنها شاهدخت فرانسه، این امر امکان پذیر شده بود.
YOU ARE READING
شاهزاده ی کوچک من♡
Romanceشاهزاده ی کوچک من :) نویسنده :ترانه ژانر:عاشقانه ،اسمات... _یی... بو... چشمان شاهزاده ی فرانسه از اشک های جمع شده در پشت پلکانش میدرخشید، قلبش مملو از درد شده و روحش را آزار میداد، ترسیده بود. از دست دادن جان، او را میترساند. نبودن جان، آشنا...