Part1

47 11 61
                                    

...

با مرتب کردن کروات مشکی رنگش به سمت تختش رفت و کت زرد رنگشو از گیره در اورد و به تن کرد
دوباره به طرف اینه برگشت و یقه پیراهن سفید رنگشو مرتب کرد و دستشو شونه وار میون موهای مرتب و شونه کشیده اش کشید

امروز، روز اولی بود که قرار بود وارد اکادمی سفید بال بشه
برای خودش واقعا فرق نمیکرد که کجا درس میخونه
ولی برای خانوادش واقعا مهم بود
بهترین معدل ها
بهترین دانش اموز مدرسه
بهترین مرزش کار مدرسه
چیزایی که خانوادش ازش انتظار داشتن همش توی بهترین بودن خلاصه میشد

اونم تا زمانی که براش سخت و دشوار نباشه با این خواسته های خانوادش مشکلی نداشت

اون تک فرزند خانواده ی جئون بود
خانواده ای که از طریق کسب کار پوشاکشون توی کره به عنوان خانواده های سرشناس شناخته میشدن

راستش اون علاوه بر اینکه از این موقعیت بدش نمیومد بلکه خوششم میومد

قطعا دوست نداشت جز اون دسته ادم هایی باشه که دنبال کار های پاره وقت و نمیه وقت هستن و هیچی از زندگی نمیفهمن

بعد از نیشخندی که توی اینه به افکارش زد مگنت اسمشو روی کت زرد رنگش اویزون کرد

قطعا پدر و مادرش با این اتفاقی که رخ داد قرار بود از رنگ زرد متنفر بشن
حالا سوال اینجاس که چرا؟!!
خب معلومه چون یونیفورم زرد برای دسته ی دوم توی اون اکادمی هستش و نه دسته ی اول

ولی از نظر خودش به عنوان یک دانش اموز که قراره سال اولش توی اون اکادمی باشه توی دسته ی دوم بودن بد به نظر نمیومد

به افکار های بی سر و تهش پایان داد و به طبقه ی پایین رفت

به سمت سالن غذا خوری رفت که پدر و مادرش رو سر میز بزرگ شانزده نفره دید
پدرش سر میز نشسته بود و مادرش دقیقا روی صندلی کناری پدرش نشسته بود و داشتن صبحانه میخوردن
پدر و مادرش با احساس کردن حضور فردی دیگه در سال سرشون رو از ظرف های صبحانه بیرون اوردند و وقتی نگاهشون به جونگکوک افتاد لبخندی به روش زدن که در مقابل لبخندی خرگوشی از جونگکوک دریافت کردنند

مادر جونگکوک با برداشت دستمال سفید رنگ از یقه ی پیراهن کرمی رنگش به سمت جونگکوک که همانجا ایستاده بود رفت و دستی به یقه کتش و پیراهنش کشید
_جونگکوکا، تو الان یک سال بزرگتر شدی و این یعنی اینکه از لحاظ عقلی باید ده سال بزرگتر شده باشی، ازت میخوام منو پدرتو ناامید نکنی و درست مثل سال های گذشته زندگیت همیشه و اولین و بهترین باشی، تو باید این رنگ زردو به قرمز تغییر بدی، میدونی که چی میگم؟!!

جونگکوک لبخندی زد و دستان سردش روی دست های سردتر مادرش گذاشت
_اوما من قول میدم تا به هیچ وجه ناامیدتون نمیکنم، نه شمارو و نه پدر رو
_بهتره بگیم خانواده جئون جونگکوک
مادرش بعد از گفتن این حرفش دوباره لبخندی به روی پسرش زد و دستانش رو گرفت و به سمت میز هدایت کرد و صندلی کنار صندلی خودش را براش عقب کشید

Hell in the shadow of heaven ٭vkook٭Donde viven las historias. Descúbrelo ahora