| ⁴LOCK |

121 21 4
                                    

جین چپ چپ نگاهش کرد

- صبح بخیر حضرت عالی ، بالخره یادتون افتاد یه پسرم دارین !؟ بچم تو اتاق مهمان خوابه

جونگکوک نفس راحتی کشید ولی هوسوک با تعجب نگاهی بهش انداخت و گفت

- تو بچه داری !؟ این یعنی ازدواج کردی !؟

جین رو به هوسوک کرد

- این و ازدواج !؟ نه بابا از این عرضه ها نداره ، کی با اون اخلاقش قبولش میکنه !؟

- هیووونگ !

- کوفت ، مگه دروغ میگم !؟

یونجون کمی خودش رو روی مبل جا به جا کرد

- پس چرا بهش گفتی تازه یادش افتاده بچه داره و فلان هیونگ‌ !؟

جین چشمی چرخوند

- سوهیون درواقع برادرشه

- چی !؟

- خب بزار اینجوری بگم ک....

- هـــیــــونـــــگ

جین نگاهی که چشمای التماس‌گر جونگکوک انداخت و دیگه چیزی نگفت ، ناخوداگاه جو بینشون سنگین شده بود و کسی چیزی نمیگفت

با شنیدن صدای در نگاه همه به سمت اتاق مهمان کشیده شد

سوهیون کوچولو در حالی که دستش رو مشت کرده بود و به طور کیوتی با دستش چشم راستش رو میمالید ، به طرف پذیرایی اومد

سوهیون کوچولو در حالی که دستش رو مشت کرده بود و به طور کیوتی با دستش چشم راستش رو میمالید ، به طرف پذیرایی اومد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اروم اروم چشماشو از هم فاصله داد و بالخره تونست جمعیتی که روی مبل ها نشسته بودن رو ببینه

با دیدن جونگکوک لب برچید

- ددی

جونگکوک لبخندی زد و دستاش رو از هم باز کرد

- جون ددی !؟ نمیخوای یکم انرژی بهم بدی کوچولوی من !؟

سوهیون دوید به طرفش و خودش رو توی اغوشش پرت کرد بعد دستاشو بالا برد و دور گردن جونگکوک حلقه کرد

جونگکوک نفس عمیقی کشید و عطر خوش پسرکش رو به ریه هاش هدیه داد

- عمر ددی
زندگیِ ددی
دلم برات یه ذره شده بود وروجکم

OUTLAW 🥢Where stories live. Discover now