7

376 42 18
                                    

Teodora/Taehyung POV:
چشم‌هام رو باز کردم و کمی به اطراف نگاه کردم. کمی طول کشید تا بفهمم کجام. هوا نیمه تاریک بود و نشون از رسیدن غروب می داد. به محض کنار زدن پتو صدای در رو شنیدم و بعد از اون نور ماشین به چشمم خورد.
ایا... جونگ‌کوک؟ جایی می‌رفت؟
با درد ملحفه رو دور خودم پیچیدم سعی کردم سر پا
بایستم اما ناتوان بودم. لعنت بهش باید حداقل تا سرویس بهداشتی می‌رفتم ولی جون هیچ کاری نداشتم.
صدای در ورودی رو شنیدم و بعد از چند ثانیه صدای جونگ‌کوک:
- ملکه تئو؟
- اینجام.

سمت اتاق اومد و در رو باز کرد. با تعجب نگاهم کرد و گفت:
‌- تا الان خواب بودی؟

سری تکون دادم و دودل گفتم:
‌- میگم... امکانش هست کمکم کنی تا سرویس برم؟

با خجالت از حرفم لب گزیدم اما اون برعکس دیشب
لبخندی زد و گفت:
‌- حتما. برات شام و پماد گرفتم. وقتی استفاده کنی حالت بهتر میشه.

با خجالت سر تکون دادم که کیسه‌های توی دستش رو روی تخت رها کرد و به سمتم اومد. زیر کتفم رو گرفت و با بلند کردنم منو تا سرویس بهداشتی توی اتاق ساپورت کرد. تشکری کردم و وارد سرویس شدم. هر خم و راست شدنی منجر به مرگم می‌شد، اما باید تاب می‌آوردم. این لعنتی چیزی بود که خودم خواسته بودم.
بعد از اینکه مثانه‌م رو خالی کردم، دوباره کمکم کرد و تا تخت همراهیم کرد. روی تخت دمر شدم و منتظر موندم تا پماد بی‌حس کننده رو از کیسه‌های خرید جدا کنه و برام بماله.
همون طور که کارش رو انجام می‌داد، ریلکس زمزمه کرد:
‌- منزوی بودنت برام سواله. بخاطر خانوادته؟

چشم‌هام رو بستم و سعی کردم روی بدنم تمرکز کنم تا به سردی پماد واکنش نده. دست‌هام رو مشت کردم و گفتم:
- منزوی نمیشه گفت. خجالتی بودنم برای چند دقیقه است چون خیلی زود یه بحث برای ارتباط با بقیه پیدا می‌کنم.
هومی کشید و پرسید:
- خانوادت پولدارن؟

اخمی کردم. خانواده چیزی بود که حرف زدن درموردش رو دوست نداشتم.
- اونا پولدارن، ولی من نه.

روی تخت نشست تا راحت‌تر کارشو_که صددرصد بیشتر از یه پماد زدن بود_انجام بده و گفت:
- خب فرقش چیه، بالاخره که از اون پول چیزی به تو هم می‌رسه.

لبخندی زدم و گفتم:
- مادرم یه برادرزاده ی مورد علاقه داره و پدرم چندتا پسر دوست داشتنی. من فرزند طرد شده‌ی خانواده‌ام.
دوباره هومی کشید و سریع گفت:
- پس باید خودت از پس خودت بربیای. به شغلی فکر کردی؟

توی حالت خوابیده شونه بالا انداختم و گفتم:

- مهارت خاصی ندارم. نه با ویولن زدن میشه پول درآورد و نه با رقصیدن؛ اون هم وقتی فقط یاد گرفتم و هیچ مدرکی ندارم.

جونگکوک سمتم خم شد و خندید:
- خب اگه تنبلی و دنبال مدرک نمی.ری یا فرصت یاد گرفتن حرفه‌ای رو نداری بلاگر شو.

Me Or Me | KookV - VminWhere stories live. Discover now