"دونسنگ عزیز من از الان به بعد یه پرستاره؟ واو.. یه تنه داری همه افتخارات خانواده رو به دوش میکشی تهیونگ!"پسر با لبخند ذوق زدهای موبایل رو از کنار گوشش فاصله داد و با قرار دادن روی حالت اسپیکر، مشغول ادامه آشپزی شد.
-"نونا! سعی نکن خجالت زدم کنی، میدونی که پرستار شدن من در برابر شغل تو چیزی نیست."
همزمان با خاموش کردن شعله گاز و برداشتن کاسه حاوی نودل، موبایلش رو با دست آزاد چنگ زد و با طی کردن دو قدم، پشت میز نشست.
"باور کن بقیه فقط زیادی بزرگش کردن وگرنه کار کردن توی ناسا خیلیهم جالب نیست."
چشمهای تیره رنگ پسر چرخیدند و به نشونه تأسف سرش رو در واکنش به شکست نفسی خواهرش چرخوند. واضح بود که کار کردن توی ناسا دقیقا به همون اندازهای که بقیه میگفتند جالب بود!
-"نونا باور کن اگر اعتراف کنی خیلی جای خفن و جذابیه قرار نیست حسودی کنم. من پرستاری رو دوست دارم و حتی اگر دعوتنامههم داشتم قرار نبود قبولش کنم!"
مقدار زیادی از نودل رو وارد دهانش کرد و با لپهایی که از حجم زیاد غذا برجسته شده بودند مشغول جوییدن شد.
قطعا دروغ میگفت و خواهرش قرار نبود فریب صدای جدی شده پسر رو بخوره. تقریبا کل زادگاه پسر از علاقه تهیونگ به فضا و ستارهها خبر داشتند و تهیونگ فقط بدشانسی آورده که چند سال زودتر به دنیا نیومده بود.
"خیلی خب عزیزم من باید برم دوباره باهات تماس میگیرم، مراقب خودت باش باشه؟"
تهیونگ لیوان آب رو با عجله روی میز گذاشت و با برداشتن موبایل به مدت زمان کوتاه حرف زدنشون نگاهی انداخت و سعی کرد ناراحت نشه. تمام تایم صحبتهاشون فقط به سه یا چهار دقیقه ختم میشد و این برای اون خواهر و برادر وابسته خیلی کم بنظر میرسید.
-"توهم همینطور نونا منتظر تماست میمونم. دوستت دارم!"
به عادت جا مونده از کودکیش به زبون آورد و صدای خنده آروم دختر باعث لبخند تهیونگ شد. درست طبق انتظار و مثل دفعات قبل خواهرش با تکرار کردن جمله "دوستت دارم" تلفن رو قطع کرده بود و حالا خودش بود و خونه و ظرف نودل سرد شده.
زندگی مجردی و به دور از خانواده اونهم درست توی شهر بزرگ و غریبی که مایلها با کشور خودش فاصله داشت قرار نبود آسون پیش بره.
-"کیم تهیونگ، فارغ التحصیل دانشگاه هاپکینز آمریکا قراره توی روزنامه دنبال شغل بگرده، چی بهتر از این؟"
زیر لب زمزمه کرد و با برداشتن روزنامه تا شدهای که گوشه میز افتاده بود، مشغول چک کردن آگهیهای کار شد. اکثر بیمارستانها به دلیل شرایط خاص پسر از استخدام کردنش سر باز میزدند و تهیونگ مطمئن بود هیچ دلیلی به جز نژاد پرستی باعث رد شدن رزومهش نمیشد!
YOU ARE READING
Ecstasy (kookv)
Fanfiction[با هدف کمک به انسانها، از بهترین دانشگاه آمریکا فارغ التحصیل شد اما اون پسر برای کمک خواستن زیادی تخس و لجباز بنظر میرسید، باید کمکش میکرد یا مشتش رو میکوبید توی صورتش؟] "رومنس، فلاف، اسمات، هپیاند." کاپل: کوکوی.