Part/2

129 31 4
                                    


تمام طول راه با پرحرفی‌های اون غریبه راجع به زندگیش گذشته بود و تهیونگ حالا یک شناخت کلی از اون پسر داشت.

تهیونگ متوجه شد که جیمین توی یک شرکت تقریبا مشهورِ بازرگانی کار میکنه و از بیست سالگی به همراه خانواده‌ش به آمریکا مهاجرت کرده؛ اما هیچکدوم از حقایق زندگیش به جز شغل پدرش، تهیونگ رو اونطور که باید کنجکاو نکرد.

پدر جیمین یکی از جراح‌های سرشناس شهر بود و تهیونگ اون مرد رو به وضوح از زمان دانشگاه به یاد داشت.

اسم اون مرد رو بارها داخل کنفرانس شنیده و امضاش رو زیر مقالات معتبر دیده بود و حالا با دونستن این موضوع کمی امیدوار شده بود.

جیمین میتونست بهش کمک کنه؟ تهیونگ امیدوار بود که جیمین اون رو به پدرش معرفی کنه.

-"تو هنوز راجع به اینکه دقیقا باید چیکار کنم چیزی نگفتی."

هردو وارد کابین آسانسور شدند و تهیونگ با دیدن پارکینگ اون ساختمون و طوری که ماشین‌های گرون قیمت اونجا پارک شده بودند، متوجه وضعیت خوب اون پسر شد.

ساختمان بلندی که در بهترین نقطه نیویورک قرار داشت زیادی ترسناک بنظر میرسید و تهیونگ کمی، فقط کمی مضطرب بود. چی باعث شد انقدر راحت تسلیم خواسته جیمین بشه و به اونجا بیاد؟ تهیونگ فکر میکرد که گاهی اوقات خیلی خوب میشه اگر از مغزش کار بکشه.

"اگر به طور کلی بگم باید پرستاری کنی، اما قبلش باید تایید بشی، تو تقریبا هشتمین نفری هستی که به اینجا میاد."

تهیونگ سرش رو در برابر حرف‌هایی که تقریبا سردرگمش کرده بودند حرکت داد. با بیرون اومدن از آسانسور متوجه شد که وارد طبقه آخر شدند و برعکس طبقات دیگه، اونجا یک واحد بیشتر وجود نداشت.

بی‌صدا پشت سر جیمین ایستاد، نگاهش رو برای چند ثانیه به سقف سفید رنگ داد و جیمین متوجه حرکت تهیونگ شد.

لبخندی از روی مودب بودن پسر روی لب‌های جیمین شکل گرفت و بعد از وارد کردن رمز، در با صدای آرومی باز شد و نگاه تهیونگ پایین کشیده شد.

"راحت باش تهیونگ، حتی اگر قبول نشی‌هم قرار نیست بذارم بری."

جیمین بلافاصله با وارد شدن به خونه تکرار کرد و تهیونگ بعد از در آوردن کفش‌هاش و پوشیدن دمپایی‌های پشمی‌ای که با طرح پاندا کیوت بنظر میرسیدند، پشت سر پسر وارد سالن شد.

تهیونگ حتی یک درصدهم احتمال نمیداد با دیدن سبک دکوراسیون خونه شوکه بشه اما دیدن شومینه، مبل‌های کلاسیک و وجود مجسمه و دیوارهای کرمی رنگ تقریبا بهت زده فقط به اطراف خیره بود.

"چیزی میخوری ته؟"

با به گوش رسیدن صدای نسبتا خفه پسر که تهیونگ احتمال میداد از آشپزخونه به گوش میرسه، نگاهش رو از پیانوی براقی که گوشه سالن قرار گرفته بود برداشت و با بالا بردن صداش پاسخ داد:

Ecstasy (kookv)Where stories live. Discover now