به نظر تهیونگ یک چیزی این وسط طبیعی نبود.
جونگکوک هیچوقت بیشتر از چندثانیه بهش نگاه نمیکرد و این بار تهیونگ قسم میخورد برای یک دقیقه اون پسر فقط بهش خیره شده بود.
تمام طول روز تا شب جونگکوک حالت سرخوشانه داشت و حتی جیمینهم به رفتارهای غیرعادی پسر مشکوک شده بود، اما خیره شدنهای گاه و بیگاه و خندههای منظور دار پسر کوچیکتر فقط تا قبل از زمانی که جیمین عمل فردا رو یادآوری کرد دوام آورده بود.
خندهها قطع شد، برق چشمهای گرد پسر خوابیدند و اینبار مخاطب نگاههای خیره جونگکوک تهیونگ نبود بلکه نقطههای نامعلومی بودند که برای چند دقیقه در سکوت و فکر، پسر بهشون خیره میشد.
اون تغییر مودِ واضحانه، تهیونگ و جیمین رو نگران کرده بود و این نگرانی زمانی افزایش یافت که جونگکوک زودتر از هیونگهاش برای خوابیدن به اتاقش پناه برد.
"نمیدونم زندگی کردن بدون اینکه نگرانش باشم چه شکلی بود."
جیمین با صدای ناامیدی به زبون آورد و تهیونگ موافقت کرد.
اوایل بخاطر حس انسان دوستانه نگران جونگکوک بود اما رفته رفته به دلیل شکل گیری پیوند دوستانه این نگرانی تغییر کرد و حالا تهیونگ نمیدونست چرا، اما بیش از حد نگران بود.
طوری که دور از چشم جیمین به بیمارستان رفته و راجع به دکترها و وضعیت رضایت بیمارها از کادر درمانی تحقیق کرده بود.
"ممکنه همون روز مرخص بشه؟"
تهیونگ به جیمین که بین پاهاش روی زمین نشسته بود خیره شد و با بلند کردن دست راستش، با دلگرمی مشغول نوازش کردن موهای نرم پسر شد.
-"بستگی داره؛ اگر عمل خوب پیش بره و حالش خوب باشه ممکنه، اما حداقل باید تا شب اونجا تحت مراقبت باشه."
"از بیمارستان متنفره، امیدوارم بیشتر از این نگهش ندارن."
با خستگی سرش رو به زانوی تهیونگ تکیه داد و با حس آرامش بخش حرکت دستش لبخند محوی زد.
"تو موقعیت آشفتهای بهمون اضافه شدی، باید زودتر پیدات میکردم."
خنده آرومی از بین لبهای تهیونگ خارج شد و با یادآوری شبی که جیمین رو دیده بود، لبخند زد.
-"باید ممنون تموم شدن داروهام باشیم، وگرنه امکان نداشت اون شب هم رو ببینیم."
"زمان زیادی نیست که میشناسمت ولی حسی که میده خیلی عمیقه، مثل اینکه از بچگی میشناسمت، نه؟"
تهیونگ سرش رو به نشونه تایید حرکت داد و با شنیدن جمله بعدی پسر، حرکت انگشتهاش ناخودآگاه متوقف شدند.
YOU ARE READING
Ecstasy (kookv)
Fanfiction[با هدف کمک به انسانها، از بهترین دانشگاه آمریکا فارغ التحصیل شد اما اون پسر برای کمک خواستن زیادی تخس و لجباز بنظر میرسید، باید کمکش میکرد یا مشتش رو میکوبید توی صورتش؟] "رومنس، فلاف، اسمات، هپیاند." کاپل: کوکوی.