تمام طول راه، در سکوت گذشت.
تمام مدت تهیونگ جلوی زبونش رو نگهداشته و به پسر اجازه تنها شدن با افکارش رو صادر کرده بود.
با سکوت ناگهانی جونگکوک، تهیونگ امیدوار از آروم شدن ذهن مشتنج پسر، یک کلمههم در همراهی باهاش حرف نزده بود و تا زمانی که به خونه برسند همه چیز در سکوت اتفاق میافتاد.
اما این سکوت فقط تا قبل از پروسه آماده شدن برای مهمونی دوام داشت! طوری که تهیونگ کل خونه رو روی سرش گذاشته بود و جونگکوک با بیچارگی به غر زدنهای پسر بزرگتر گوش میداد.
-"جئون جونگکوک! میشنوی چی میگم؟ آخرین باری بود که اجازه دادم تنهایی لباس بپوشی!"
برای یک هزارمین بار به زبون آورد و در مقابل فقط نگاه خیره پسر رو دریافت کرد.
-"با اون چشمهای شبیه به دایرهت انقدر بهم زل نزن. ما الان باید توی راه باشیم ولی به لطف تو دارم خراب کاریت رو جمع میکنم!"
همزمان با جمع کردن تیکه آخر شکسته شده گلدون سفالی با حرص به زبون آورد و سطل زباله رو کنار هول داد.
-"هرچیزی که تو داری منم دارم! پس نمیتونی خجالت رو بهونه کنی."
گوشه لب جونگکوک برای طرح نیشخندی به دلیل جمله بیمنطق و از طرفی گمراه کننده پسر بالا رفت و با صدای آرومی به زبون آورد:
+"با این تفاوت که شاید بزرگترش رو داشته باشم؟"
دستهای تهیونگ لحظهای برای جمع کردن خاک ریخته شده روی زمین متوقف شدند و بعد از چند لحظه، آب دهانش رو به سختی قورت داد.
اون جمله درست و واضح به گوش تهیونگ رسید.
طوری که ضربان سریع شده قلب و صورت شوکه شدهش، شهادت میدادند اما به طور واضحی، چیزی که شنیده رو نادیده گرفت.
-"میدونستی تا آخر ماه اتاقت از وسیله خالی میشه؟ چون همشون رو میشکنی!"
پوشیدن شلوار برای جونگکوک زیادی سخت بود.
هربار موقع انجام دادنش تعادلش رو از دست میداد و یا ویلچر به حرکت در میومد و وسایل اتاق قربانی میشدند.
تهیونگ مطمئن بود که قرار نیست دیگه پسر رو حداقل تو این یک مورد آزاد بذاره.
+"شبیه به زنهای ازدواج کرده غر میزنی."
تمسخر آمیز از بین لبهای جونگکوک بیرون اومد و تهیونگ با نگاه آتشینی به صورت خونسرد پسر خیره شد.
-"میتونم بکشمت و خودکشی جلوهش بدم."
ابروهای پسر کوچیکتر با شنیدن اون جمله تهدید آمیز بالا رفتند و ناخودآگاه تک خنده تمسخر آمیزی از بین لبهاش خارج شد.
YOU ARE READING
Ecstasy (kookv)
Fanfiction[با هدف کمک به انسانها، از بهترین دانشگاه آمریکا فارغ التحصیل شد اما اون پسر برای کمک خواستن زیادی تخس و لجباز بنظر میرسید، باید کمکش میکرد یا مشتش رو میکوبید توی صورتش؟] "رومنس، فلاف، اسمات، هپیاند." کاپل: کوکوی.