- 𝘊𝘩𝘢𝘱𝘵𝘦𝘳 1

123 19 9
                                    

″ _پس چنین قارچی واقعا وجود داره و می‌تونه حشرات رو به زامبی تبدیل کنه. اما آیا این قارچ برای ما هم تهدید به حساب میاد یا فقط مورچه‌های بی‌نوا را درگیر می‌کنه؟

+ مردم قرن‌هاست که کوردیسپس می‌خورن بی اینکه هار شن؛ کوردیسپس یک داروی سنتی چینیِ که برای درمان بیماری‌های کلیوی و سایر بیماری‌ها استفاده می‌شود. حتی برندهای حوزه‌ی سلامتی هم اکنون آن را تبلیغ می‌کنند...

_یعنی این ویروسی که آدم هارو هار می‌کنه کوردیسپس نیست؟ سوال دیگه ای که داریم اینه که مبتلا ها نجات پیدا می‌کنند؟

+کار شناس ها و دانشمندها در سراسر جهان هنوز اسم و علت این بیماری رو پیدا نکردند. اونا در تلاشند تا قبل از ازدیاد تعداد مبتلا ها راه درمان رو پیدا کنند. ما فقط از مردم خواهشمندیم آرامش خودشون رو- ″

چاقو رو روی تخته گوشت گذاشت و بعد از پاک کردن دستش از روی اوپنِ آشپزخانه کنترل رو به سمت تلوزیون گرفت و اون رو خاموش کرد و مانع شنیدن مصاحبه توسط دخترش شد. دختر که روی مبل نشسته بود با این حرکت مادرش رو به او کرد و نگاه متعجبش را بهش داد

″ از صبح نشستی داری این برنامه رو نگاه میکنی″

دختر نگاهش را از او گرفت و به تلوزیون خاموش که حالا انعکاس تصویر خودش روی مبل رو نشون میداد کرد و بعد از چند دقیقه ای سکوت و تفکر دوباره رو به مادرش که حالا خرد کردن رو کنار گذاشته بود و درحال پوشیدن بارونیِ کرم رنگش بود کرد و گفت

″ امروز دوباره ماشین‌های پلیس و اورژانس رو دیدم″

مادرش که درحال بستن دکمه های بارونیش بود هوفی کشید و رو به دخترش که به تلوزیونِ خاموش خیره شده کرد و دختر در جواب سکوت مادرش ادامه داد

″روز به روز تعداد مبتلا ها داره بیشتر میشه مامان. روز به روز بیشتر ماشین‌های پلیس و اورژانس رو می‌بینم. دولت که همه چیز رو ازمون مخفی می‌کنه، پزشکا و دانشمندا هم که همش امید واهی میدن. یعنی این اتفاق میتونه آخر دنیا باشه مامان؟″

″ سویون محض رضای خدا بس کن و نفوذ بد نزن″

دختر دیگه چیزی نگفت و زن متوجه خموشی او شد. اون حال دخترش رو درک می‌کرد. سویون ترسیده بود و این برای انسانی که شاهد نابود شدن دنیاعه عادی بود. ولی نمی‌خواست جوش رو بالا ببره و بیشتر باعث ترسیدن دخترش بشه. بعد از چند ثانیه فضای ساکت بینشون رو شکوند و به صورت دخترش نگاه کرد و با لحنی اندرزی لب زد

″ هرچی هم بشه من از شما دوتا مراقبت میکنم. من دارم میرم بیمارستان به برادرت سر بزنم، میای؟ ″

چشمان درشت دختر درشت تر شد و با ذوق و خوشحالی به مادرش نگاه کرد و ″ آره ″ ای تحویلش داد تمام بعد از پوشیدن سوییشرت سفید و شلوار جینش به سمت مادرش که با لبخند به او خیره شده بود رفت و حین نزدیک شدن موهایش را با کش داخل دستش بست.

𝘿𝙖𝙧𝙠𝙣𝙚𝙨𝙨 | MinsungWhere stories live. Discover now