{part 6}

281 49 6
                                    


_مرسی ولی نه.

این جمله برای بار بیستم تکرار شد تا بلاخره اون زن پیر بیخیال شد.

_باشه عزیزم، اگه نمیخوای مجبورت نمیکنم ولی میدونی ک-

_بله مامانبزرگ میدونم این برای صلاح خودمه ولی، نه، متاسفانه فعلا نمیخوام برم مدرسه.

زن سالخورده هم بیخیال شد و نگاهش رو از سونگمینی که پشت میز توی اشپزخونه نشسته بود گرفت و به اشپزیش ادامه داد.

سونگمین سرگرم گوشیش بود و به پیامای هیونجین نگاه میکرد.

*وای سونگمیننننن.

*حدس بزن چیشدددد

*رفتم فلیکسو دیدم از نزدیککک

*خیلی خوشگل بوددد

*دیشب فهمیدم کک و مک دارهه

*از دور که میدیدمش معلوم نبود.

*وای خیلی کیوت و مهربون بوددد.

*با هم شام خوردیم بعد رفتیم دم رودخونه قدم زدیم.

*خیلی رویایی بود میرم گریه کنم.

از پیامای هیونجین خندش گرفته بود. فکر نمیکرد انقد شجاع باشه تا بخواد با فلیکس بره بیرون ولی مثل اینکه پر رو تر از این حرفا بود.

+فکر کنم بهت خوشگذشته، چیا گفتید به هم؟ عاشقش نکردی؟

*خجالت بکش مرتیکههه

به محض پیام دادن، هیونجین سین زد و سریع جوابشو داد.

+چیه خب؟ قدمی برنداشتی؟(استیکر خنده)

*منم مث تو نمیدونم از کجا شروع کنم، باز تو چهارشنبه ها کراشتو میبینی.

+جانم!؟

هیچ ایده ای نداشت هیونجین از کجا خبر دار شده که روی چان کراش داره.

*تعجب نکن تقصیر خواهر دهن لقته، ولی جدا از اون، سلیقه ی خوبی داریاا

+معلومه که دارم، بعدشم صبر کن ببینم، تو قرار نبود برای من پول گیتار جور کنی؟

*ایوای دیدی چیشد؟ باید برم سرکار، خدافظظظ

بعد از اون افلاین شد و سونگمین با کلافگی گوشیو خاموش کرد.

همون موقع گوشی مادربزرگش زنگ خورد.

زن پیر قاشق رو گذاشت کنار و گاز رو کمی کرد تا غذا نسوزه و بعد رفت سراغ گوشیش. شماره ناشناس بود ولی با این وجود باز هم جواب داد.

_بله؟
_.....
_صدات اشناعه باید حدس بزنم؟(با خنده)
_.....
_اوه چان پسرم خودتی؟

سونگمین که داشت با لیوان آب میخورد با شنیدن اون اسم آب پرید تو گلوش. چند بار سرفه کرد تا بلاخره نفسش بالا اومد.

Little troublemaker/chanmin Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt