_چه عجب، تو به من زنگ زدی آقای لی.
_مسخره بازی در نیار، خودت میدونی سرم شلوغه.
چان ریز خندید و نفس عمیقی کشید._میدونم..راستی جیسونگ چطوره؟
_خوبه، از آخرین باری که دیدیش کلی تغییر کرده.
_معلومه، چون تو کمکش کردی.
صدای خنده ی رضایت مینهو از پشت خط شنیده شد._جیسونگ واقعا ضعیف شده بود، لاغر شده بود و حتی مریضیش هم بهش فشار آورده بود، ولی الان، چان، خیلی خیلی خیلی خوشحالم چون دکتر گفت از این به بعد علائم کمتر میان سراغش یا شاید در ماه فقط دو بار تجربه اش کنه.
_جدی؟!مینهو راست میگی!؟
_دروغم کجا بود مرتیکه گرگ._من باید شما ها رو زودتر ببینم، وگرنه دق میکنم.
_میخوای قیافه ی منو که خوشگلتر شدمو ببینی چان؟ خجالت بکش.صدای جیسونگ رو که داد میزد شنید و خندید.
_اره جیسونگی._نمیدونم بتونیم بیایم یا نه، کارم واقعا زیاده، همین الانش که دارم باهات حرف میزنم کلی اصرار کردم تا وقت آزاد بگیرم بیامخونه.
_خب حالا انقد مظلوم نشو.خندیدن و بعد چند ثانیه سکوت بود.
_تو چی؟ کسیو واسه خودت جور نکردی؟
چرا با سوال مینهو باید یاد سونگمین میفتاد؟ کاملا غیر منطقی بود._عا..خب نه.
_زود باش، نکنه میخوای تا سی سالگیت تنها باشی؟
_واقعا فکر میکنی به همین اسونیاس؟ همه که مثل تو یه آدم سنجاب نما رو ندارن که عاشقشون شه و بعد هم بفهمن عشقشون دو طرفس._خودت که میدونی، تمام اطرافیان من افسانه این چان، همین چانگبین خودمون، خیلی راحت عاشق جونگین که باریستای بار نزدیک خونش بود شد، آخرش هم جونگین که خیلی وقت بود روش کراش داشت بهش اعتراف کرد و الان یه زندگی قشنگ دارن.
_من اگه از این شانسا داشتم، الان استرالیا کنار خانواده ام بودم.
-عا راستی خانواده ات..از هانا چخبر؟ ازش خبر داری؟
_اخرین باری که باهاش حرف زدم هفته ی پیش بود، همه چی خوب پیش میرفت، امیدوارم همینطور پیش بره.
دو پسر همچنان به مکالمه ادامه میدادن تا اینکه برای مینهو کاری پیش اومد و مجبور شدن به اون تماس پایان بدن. چان هم دیگه خسته شده بود، ساعت نزدیکای دوازده شب بود.
____________________________________
ظرف شستن یا انجام کار های خونه چیزی نبود که سونگمین توش استعداد داشته باشه ولی وقتی مادر و خواهر شاغل داشت مجبور بود انجامش بده.
البته سونگمین تا وقتی که گندی بالا نمیاورد باهاش مشکلی نداشت، ولی بدن دردی که به خاطر دیروز داشت هنوز هم باهاش بود و کار رو براش سخت میکرد.
بعد از شستن یه عالمه ظرف که از شام دیشب مامان و خواهرش مونده بود، اه آسوده ای کشید و بعد از خارج شدن از اشپزخونه روی مبل لم داد.
همون موقع صدای زنگ گوشیش رو شنید و با دیدن اسم اون لامای بیشعور آهی کشید.
ESTÁS LEYENDO
Little troublemaker/chanmin
Fanfic_اینجا چیکار میکنی؟! _اومدم دیدت بزنم. _محض رضای خدا بزار حداقل تو خونه یکم حریم شخصی داشته باشم. سونگمین خندید و همونطور که دستاش رو به پنجره تکیه داده بود پوزخند زد. _نگرانش نباش چون به زودی قراره قراره دوتایی از اون استفاده کنیم. Couples: chanmi...