omega

105 15 0
                                    

با خشم لبان خط شده  اش را بهم فشرد.
"لقب های خودت و امثال خودت رو به من نچسبون هرجایی کثیف"
دختر نفس های خشمگینش را در فضا رها میکرد. با به گوش رسیدن صدای قدم های محکمی جونگ کوک نگاه سوزانش را از روی بدن نیمه برهنه دختر به سمت مرد کشانید.
"حرفت رو بزن کیم"




تهیونگ با دیدن دختر اخمی کرد و گفت:
"منتظر چی هستی؟جکیونگ رفته..نکنه انتظار داری من کار اون کثافت رو بکنم؟"
دختر با خشم به پالتویش که روی دسته مبل جا خوش کرده بود چنگ زد که جونگ کوک با پوزخندی گفت:
"کجا هرزه؟بمون.. تازه کارتون شروع شده بود..من مزاحم بودم...جای تو اینجاست"

تهیونگ با خشم دندان هایش را بهم فشرد و با صدای کنترل شده ای غرید:



"من کثافت نیستم ویولت"
جونگ کوک با صدای بلند خندید و با تمسخر گفت:
"نیستی؟"
تهیونگ صدای شکستن قلبش را احساس کرد. برای اولین بار آرزو میکرد که ای کاش هیچوقت در این مسیر پای نگذاشته بود. 
اگر اینجا نیاستاده بود ممکن بود جفتش را در آغوشش داشته بود و شغل آبرومند تری داشت.
"جونگ کو.."
جونگ کوک بدون توجه به غرور شکسته مرد برگشت تا برود که چشمش به دختر افتاد. حسی در صورت دختر نمیدرخشید.
"جفتته؟"






صدای سرد دختر فضا را به سرما کشانید.
"ما هیچوقت بخشیده نمیشیم جونگ کوک..افرادی مثل من و جفتت تا ابد تحقیر میشیم و هرزه و کثافت لقب میگیریم..درحالی که اگر افرادی مثل ما نبودن اون عوضیای وحشی نمیدونستن چطور توی تخت از یه گراز به یه ددی تبدیل بشن.. از شغلمون دفاع نمیکنم..اما.. نذار حسرتش به دلت بمونه که چرا حرفاش رو  نشنیدی..اونم نشنیدم و ولم کرد"
جونگ کوک اخمی برچهره نشاند.
"باهام میای تا حرف بزنیم؟"
جونگ کوک با اخم هنوز هم به دختر خیره شده بود. نمیتوانست بفهمد دختر چرا این حرف ها را به او میزد.
"جونگ کوک..میای؟؟"
جونگ کوک دستش را مشت کرد و به طرف دختر رفت.
دختر نگاهش کوتاهی به تهیونگ کرد و گفت:
"تصمیمات رو بگیر کیم..اول باید با خودت کنار بیای بعد جفتت"
و از خانه خارج شد و جونگ کوک را پشتش کشانید.
___

بخاری ماشین دماغ یخ زده اش را گرم میکرد. دختر در ماشین را باز کرد و با دو لیوان قهوه روی صندلی جای گرفت.
لیوان را به سوی جونگ کوک دراز کرد.
"تقریبا هیجده سالم بود.. برای اولین  با یه پسر رفتم سر قرار..در نگاه اول یه پسر خوب قوی و یه مردکامل به نظر میرسید. اما همه چیز اونطور نبود..چند شب بعد وقتی مست بودم ازم سوءاستفاده کرد و فیلم گرفت. شروع کرد به تهدید کردنم با فیلم و من احمق هرچی رو که میخواست در اختیارش میذاشتم.
اول جسمم..بعد روحم.. و بعد غرورم..
دیگه برنامه همین بود.. هر شب مردایی برای همخوابی و تجاوز بهم به خونش می اومدن و روح من نابودتر میشد.
تا اینکه یکی از اون مردا جفتم از آب در اومد..اون نجاتم داد..نه به خاطر اینکه میخواستم..چون گرگش این رومیخواست."






دختر پوزخند تلخی کرد و جرعه ای از قهوه اش نوشید.
جونگ کوک با اخم به ادامه داستان دختر گوش سپرد.
"همون شب درحالی که من از شدت درد بدن  اشک میریختم و تن زخمیم رو با دست می پوشوندم رو به روم نشست و حرفایی زد که بعد  گذشت هشت سال یادم نرفته"
بغض درون صدای دختر موج میزد.
"اون بهم گفت حالا من یه هرزه ام..یه هرزه کثیف که هیچکس نمیخوادش..حتی اون..
زندگی دیگه برای من تموم شده بود...فرقی نمیکرد..چه جفتم چه معشوقم...هر دو من رو یه هرزه کردن..اون فیلمم رو درحالی که داشتم با گریه زیر یه مرد بفاک میرفتم  برای مادرم فرستاد...مادر بیچارم..همون موقع سکته کرد اما پدرم..اون کاری کرد که آرزو کردم یه حیوون میبودم..و اون به یه حیوون تبدیلم کرد...تاحالا باهات مثل یه سگ رفتار کردن؟با قلاده..با درد شلاق..با غذا خوردن تو آشغال دونی"

جونگ کوک با چشمان گشاد شده زیر لب زمزمه کرد:
"اما تو که خودت نمیخواستی"
دختر با صدای بلند خندید و گفت:
"فرقی نداره جونگ کوک..در هر صورت من یه هرزه بودم..و البته یه حیوون..تا وقتی که اون مردک مرد. بعد از اون من دیگه نتونستم عادی باشم..معتاد این شغل شده بودم و عاشف تحسین هایی که ازم میشد.."
جونگ کوک لبش را گزید.
مگر او هم این را دوست نداشت؟
___






نگاه مرد روی چهره اش ثابت بود.
"خیلی خب..بگو"
تهیونگ زبانی بر لبش کشید و آه سوزانی کشید.
"چند سال پیش.."
صورت جونگ کوک با شنیدن آن کلمات در هم  کشیده شد. روز کذایی ضبظ!
تهیونگ آهی کشید و سرش را پایین انداخت.
"من شرکت نکردم"
چهره اخم آلود جونگ کوک بالا آمد. مرد چه میگفت؟
تهیونگ از دیدن اخم های او تکخندی زد و گفت:
"من بعد از دیدنت حتی نمیتونستم به خودم بیام..انتظار داشتی جلوی چشمای جفتم با یه نفر دیگه بخوابم؟"

جونگ کوک با کنایه گفت:
"فکر میکردم براتون فرقی نمیکنه میکنه؟..به هرحال پدرم هم همین بوده..فرو کردن دیکش تو سوراخ های هرزه جلوی چشم مادرم"
تهیونگ ابروهایش را بالا انداخت.
"مادرت؟مگه خودشم جز اونا نبود؟"





جونگ کوک با خشم روی میز کوبید.
"چطور جرئت میکنی مادر من رو یه هرزه بدونی؟"
تهیونگ با اخم غلیظی غرید:
"من اون رو یه هرزه نمیدونم..اون واقعیتش همینه..تو یه قراردادی..قرار داد بین پدرت و اون زن...یه بارداری ناخواسته که پدرت عاشقش شد و اجازه کشتنت رو به اون زن نداد.. در عوض تضمین کرد تا اون زن رو نگه داره و همه چیز رو براش فراهم کنه..تا تو رو بهش بده..اونا از اولم چیزی جز یه قرارداد بینشون نبوده..اون عجوزه رو مامان صدا نزن"

جونگ کوک با صورتی رنگ پریده زمزمه کرد:
"چ..چی؟"
و سپس همه چیز در سیاهی فرو رفت.
___

زندگی؟نه نه..
فیلم پورنه لعنتی..زندگی جونگ کوک شبیه این فیلم ترکیاس که تهش وقتی با شوهرش ازدواج میکنه میفهمه شوهرش باباشه:D

خیلی خب خیلی نمک ریختم.
ووت و  کامنت فراموش نشه دوست دارم.
نایت

porn star✨Where stories live. Discover now