با دیدن چهره خونسرد تهیونگ چیزی در اعماق وجودش جوشید.
با خشم فریاد کشید:
"من اینجا نیستم تا چرت و پرتای تو رو بشنوم کیم..پرت کردن حواس من از این مسئله باعث تبرعه شدنت نمیشه"
تهیونگ ابرویی بالا انداخت و تکخندی زد. سیگاری از لیوان کوتاه روی میز برداشت و با فندک طلایی آن را به آتش کشید.
پوک عمیقی به سیگار زد و دود تلخش را به سینه کشید.
"فکر میکنی دروغی میگم؟"
جونگ کوک با صدای بلند قهقهه ای سر داد و گفت:
"فکر میکنم؟نه من صد درصد مطمئنم."
تهیونگ سرش را تکان داد و با بیرون کشیدن موبایل از جیب شلوار خانگیش آن را گشود و بعد از چند جابه جایی انگشت آن را به سوی جونگ کوک کشید.
"خودت نگاه کن"
دستان جونگ کوک میلرزیدند. از حقایقی که قرار بود با آنها رو به رو شود میترسید.
شاید این کار او را بزدلی ترسو جلوه میداد اما جونگ کوک این را به جان میخرید.
"میخوای باور کنم؟"
تهیونگ نیشخند کجی زد و تلفن را به تلویزیون متصل کرد.
"خوب ببین پسر لجبازم..آنجلا لایت یه پورن استار بوده که بعد از بارداریش از طرف کمپانیش کنار گذاشته میشه و دیگه به اسپانسر بودن سایت ادامه نمیده.."
جونگ کوک با چشمان ناباور به تصاویر زنی که مادر صدایش میکرد خیره شد.
تصاویری که هیچکدام صحنه های مناسبی نشان نمیدادند.
"حالا باور میکنی جونگ کوک؟من یه دروغگو نیستم که برای منفعت خودش هر کثافتی که به دهنش میاد رو بیرون بریزه.."
اما در حال حاضر نگاه جونگ کوک جایی بین عکس ها را هدف گرفته بود.
"ا..اون..باب"
تهیونگ که جمله او را حدس زده بود تلفنش را خاموش کرد و سری تکان داد.
"پدرته..مربوط به اولین و آخرین همکاریش با مادرته"
جونگ کوک بغض کرده لبش را زیر دندان کشید و دستانش را مشت کرد. حس های عجیبی به مغز و قلبش هجوم آورده بودند.
"م..من باید برم"
تهیونگ نگران به پسر چشم دوخت.
"ویولتم؟"
اما جونگ کوک تنها به کت شیری رنگش چنگ زد و به سوی درب آپارتمان پا تند کرد اما هنوز دستش به دستگیره نرسیده بود که قدم های محکمی او را شکار کردند.
"انتظار داری با این حال بدت بذارم بری؟"
جونگ کوک با بیچارگی نالید:
"برو اونور"
تهیونگ سرش را به دو طرف تکان داد.
"لطفا جونگ کوک..تو حال خوبی نداری..بمون و آروم شو"
جونگ کوک با خشم کف دستش را به قفسه سینه محکم او کوبید و فریاد کشید:
"مثلا میخوای چکار کنی؟"تهیونگ با تردید جلو رفت و به چشمان سرشار از گیجی و غم پسر خیره شد. لب آرامش بخشی بر لبانش نشاند و با دودلی خم شد. با لمس لب هایشان جونگ کوک چشمانش گشاد شدند.
".چ..چکار کردی؟"
تهیونگ بزاق کش آمده روی لبانشان را با زبانش شکار کرد و گفت:
"بوسیدمت ویولتم"
جونگ کوک خیره به اقیانوس تاریک چشمان او لب زد:
"این اشتباهه"
تهیونگ دستانش را پشت کمر او حلقه کرد و جرئت گرفته بوسه ای زیر گوش او کاشت.
" و من عاشق این اشتباهم ویولتم..نمیدونی چقدر تشنه عطر تنتم..نگاه کردن به این چشما..من رو سرمست میکنه ویولت سفیدم"
جونگ کوک آرامش گرفته از عطر او زمزمه کرد:
"میدونم پشیمون میشم تهیونگ"
تهیونگ لبخندی زد و رقص لبانش روی گردن نرم او را ادامه داد.
"نمیذارم پشیمون بشی ویولت سفیدم"
____
عصبی به پسری که گوشه اتاق گز کرده بود خیره شد.
"نمیخوای توضیح بدی پسرم؟"
جیمین شانه ای بالا انداخت و با دست به دهانش اشاره کرد و لبخندی زد.
مرد با صدای بلند خندید و حرکات پسر را به تمسخر کشید.
"هرکسی رو قول بزنی پدرت رو نمیتونی گول بزنی جیمین..حرف بزن جیمین"
جیمین با خشم مشت کوتاهی به دیوار کوبید و با صدای خشداری غرید:
"چه مرگته پیرمرد؟"
مرد ابروهایش را بالا انداخت و با تمسخر گفت:
"ز کی حالا دوازده سال اختلاف سنی به منزله پیرمرد بودنه ؟"
جیمین با خشم روی تخت دراز کشید و فریاد زد:
"گورت رو گم کن بیرون جانگ هوسوک وگرنه قول نمیدم یه مشت توی دهنت نکوبم مردک"
هوسوک لبانش را بهم فشرد و فک جیمین را میان انگشتانش کشید.
"چه مرگت شده جیمین؟"
جیمین با صدای بلند قهقهه زد و انگشتان او را از خود دور کرد.
"درواقع..تو چه مرگته؟عشق و حالت رو کردی حالا که کسی نیست چه کسی بهتر از پسر لالم که نمیتونه به کسی چیزی بگه نه بابایی؟به هرحال جیمین بدبخت اگه حرفی هم بزنه اولی خودش گیر میافته"
هوسوک با درک مشکل پسر نیشخندی زد و روی تنش خم شد.
"پسرم حسودیش شده که به دوستش گفتم خوشگل؟"
جیمین خشمگین فریاد کشید:
"اون عوضی دوست من نیست"
به خاطر یکباره فریاد کشیدنش گلویش خراشیده شد و شروع به قی کردن خون کرد.
هوسوک نگران به سوی پسر رفت که جیمین با درد غرید:
"نزدیکم نشو"
هوسوک پیشانی از را از این حجم از لجبازی او فشرد و فریاد کشید:
"خفه شو و دراز بکش..کاری نکن به خاطر حماقتای این چند وقتت از خجالتت در بیام پسرم"
جیمین از دوباره "پسرم"خطاب شدن از سوی مرد لبش را با شدت گزید. چرا مرد نمیفهمید او دوست ندارد پسرش باشد؟
"با یونگی حرف زدم..قبول کرده جفت بشیم.."
جیمین بغض کرده زبانش را به گوشه لپش فشرد و گفت:
"و؟چی میخوای بگی؟"
هوسوک شقیقه هایش را به سختی فشرد و گفت:
"دست بردار جیمین..من سرپرستتم"
جیمین به تلخی خندید و گفت:
"بودی سوک..از این ثانیه به بعد من و تو دیگه نسبتی باهم نداریم"
___
اتاق در سکوت کر کننده ای فرو رفته بود. قطرات باران شیشه براق اتاق را هدف گرفته بودند.
انگار هیچکدام قصد خوابیدن نداشتند!
"چرا نمیخوابی؟"
جونگ کوک با تردید پرسید و به چشمان تهیونگ که با فروغ عجیبی در تاریکی شب میدرخشیدند خیره شد.
"میترسم بخوابم و بری...مثل یه رویا"
جونگ کوک نفس عمیقی کشید و به طرف سقف برگشت.
"نمیرم..بخواب"
حرفی که خودش از آن اطمینان نداشت!
___
اهم..راستش یهویی شد. الان اونقدر درد دارم که نمیدونم دارم چی مینویسم..
امیدوارم ببخشید اگه بد شده..دوستون دارم
night
YOU ARE READING
porn star✨
Fanfictionجفتش یه پورن استار بود! اشتباه نمیدید..یه پورن استار که قرار بود جفتش باشه ولی اون میتونست این رو بپذیره؟ ___ _این درسته؟ +اهمیتی نمیدم درسته یا نه من میخوامت تا ابد __ _قلبم..قلبم رو شکوندی +باور کن جونگ کوک..من بهت خیانتی نکردم ___ couplr:vkook ge...