How I met my RA

73 19 4
                                    

نسخه اصلی این داستان از کاپل ووسان هست و زمانی که این داستان تموم شد توی چنل قرارش میدم. 

تقریبا 7 پارته و روزهای فرد آپش میکنم. لطفا دوستش داشته باشید :) 

How I met my RA

" همیشه کار توئه، نه هان؟"

جیسونگ درحالی که پوزخند شیطنت آمیزی روی لبهاش بود به سمت پسری که در چهارچوب دستشویی ایستاده بود چرخید. نخ ماریجوانایی که در حال استنشاقش بود از بین انگشتهاش سر خورد و درحالی که خاکستر سر نخ رو به سینک میتکوند، دود از لوله کاغذی به سمت بالای سرش حرکت کرد. روی لبه کانتر -حمام- نشسته بود و با عقب و جلوبردن پاهاش، به کابینت های زیر کانتر ضربه میزد.

برخلاف نگاه برنده پسر مقابلش، جیسونگ نخ ماریجوانا رو دوباره به سمت لبهاش برد و پک دیگه ای زد.

" اوه، سلام مینهو. انتظار نداشتم اینجا ببینمت "

مینهو آهی کشید، اما جیسونگ به خوبی میتونست نشونه های لذت رو گوشه ی لبش ببینه.

" درسته، اما دیدی. حالا اونو بنداز دور قبل از اینکه مجبور بشم گزارشتو بدم "

جیسونگ خندید .

" تو همیشه همینو میگی، اما به نظر نمیاد واقعا انجامش بدی "

او پاسخ داد و از مینهو دور شد تا خاکسترریزی که پشتش پنهان شده بود رو برداره. با وجود شوخی‌هایش، هنوز به پسر دیگر گوش می‌داد و انتهای سیگار روشن را به ظرف سیاه فشار داد. و بعد سیگار را دوباره روی کانتر گذاشت و دستانش رو به حالت تسلیم بالا برد.

"خب - حالا من معاف هستم، آقای پلیس بد؟"

مینهو پوزخند زد، به چهارچوب در تکیه داد و دستهاشو روی قفسه سینه اش قفل کرد. نگاه جیسونگ به بازوهای برجسته و سینه خوش فرم مینهو کشیده شد و درحالی که آشکارا به بدن زیبای مینهو خیره شده بود زبونی رو لبهاش کشید. وقتی چشمهاش دوباره به چشم های مینهو برگشت، متوجه شد پسر مقابلش با نگاهی مخلوط از گرسنگی و سرگرمی که بین چشمهای تیره اش میچرخید، متقابلا بهش خیره شده.

" اگه تو همیشه قوانین رو زیر پا نمی‌گذاشتی، منم مجبور نبودم نقش پلیس بد رو بازی کنم، جیسونگ"

مینهو گفت و یکی از دستهانش را از قفسه سینه اش بالا برد تا دستی توی موهایش بکشد. نگاه جیسونگ روی حرکاتش قفل بود، چشمهاش هر حرکت و انقباض بدن مینهو رو مثل گربه ای که شکارش رو زیر نظر داره دنبال میکرد.

" من فقط سعی دارم کارم رو انجام بدم "

" و توی اینکار عالی هستی "

جیسونگ گفت و از روی کانتر پایین پرید و یک قدم به سمت مینهو نزدیک‌تر شد. انگشتانش رو پشت کمرش قفل کرد و مژه‌هاش رو به طرز خاصی بهم زد. طوری که می‌دونست همزمان اون رو هم فریبنده و هم معصوم نشون میده ( توی این سالها توی نشون دادن اون حرکت استاد شده بود )

Bad Boy in Training | MinsungTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon