💜part 11

172 42 74
                                    

روزی روزگاری، ماهی سرخِ کوچولویی در برکه ی آبی رنگ مشغول بازی بود که پسر بچه ای بازیگوش لب برکه نشست و به دقت به ماهی سرخ چشم دوخت..نگاه کاوشگرش لحظه به لحظه گشادتر میشد و وقتی تقلای ماهی و ورجه وورجه اش رو دید دست های تپلو و کوچک اش رو داخل اب برد و ماهی رو از خفه شدن نجات داد و اون رو روی چمن ها انداخت.
با دیدن بالا پایین پریدن ماهی از شوقِ نجات پیدا کردن، لبخندی زد و وقتی قرمزکوچولو دیگه تکون نخورد با صدا خندید.

"نجاتت دادم"

نجاتت دادم.صدایی که شبیه طبل مرگ توی گوش های جانگکوک سوت میکشید و ساکت شدن ناگهانی میز ناهار، تنها تحمل صدای مرگ اورش رو سخت تر میکرد.

همه دست از خوردن کشیده بودن و نگاه جانگکوک دائم بین اون چهار نفر در گردش بود.

نگاهِ متعجب و شوکه ی یونگی بعد از نشستن روی صورت رنگ پریده ی برادرش تبدیل به اخم هایی از عصبانیت شد.

_م...من..من چیزی نگفتم

یونگی به یاد نداشت درباره علاقه و جاده ی خاک گرفته ی رویاهاش با جانگکوک صحبتی کرده باشه و تنها مجرمی که دقیقا مقابلش نشسته بود تهیونگی بود که احساس خفگی میکرد.

یونگی بعد از دزدیدن نگاهش از چهره ی شرمنده و شکست خورده ی برادرش، نیم نگاهی به زن بیچاره ای انداخت که تمام ذوق و شوقش پر کشیده بود.

دیدن ابرو های سقوط کرده ی مادرش کاری میکرد داخل چشم هاش احساس سوزش کنه و گرفتی دردناکی راه گلوش رو ببنده.

جانگکوک نمیدونست کجای کارش تا این بد بوده ولی وقتی چشم های براق یونگی به مردمک سوالیش خیره و ثانیه ای بعد از جمع دور شد و به اتاقش برگشت ثابت میکرد باید بیش از اینها راجع به تصمیمش فکر میکرد.

نگاهش دائما بین چهره های متفاوت دورش در گردش بود.

نگاه سرزنشگر جیمین که گه گاهی سری از تاسف تکون میداد و گوجه های گیلاسی رو میجوید.

مادری که مرزی تا فروپاشی نداشت و اگه مهمون های نسبتا غریبه ای داخل خونه نبودن زیر گریه میزد و از اون بدتر، نگاه خشمگین تهیونگی که در حال خم کردن شونه هاش بود بیش از پیش عصبیش میکرد.
کار اشتباهی نکرده بود.
کرده بود؟

_لعنت بهت..تو یه عوضیه بیشعوری جئون جانگکوک

چشم های گرد شده ی جانگکوک اول روی جیمین نشست بلکه از سمتش طرفداری یا هر چیزی شبیه به اون ببینه ولی تنها چیزی که عایدش شد بالا رفتن شونه های پسر کوچکتر و دزدین نگاهش بود.

حتی خانم مین هم حاضر نبود چشم از ظرف رها شده ی پسرش برداره.

_مراقب حرفات باش

جانگکوک در تلاش برای دفاع از خودش گفت و ایستاد، کاری که تهیونگ هم با عصبانیتی فراتر تکرار کرد.

Your voice is silent(کوکگی)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang