1part

50 10 7
                                    

جونگکوک، کسی بود که تو زندگیش بجز امر و نهی ، اینور نرو زشته این کارو نکن آبرومون می‌ره و اگه دانشگاه خوب در نیای دیگه پسر ما نیستی ،میشنید‌.
الان دیگه سال آخر دبیرستانش بود و به قول خانواده ی گیر و مزخرفش باید دانشگاه معتبر سئول درمیومد و اگه اینطور نبود، واقعا از زندگی محروم میشد، از یه ور هم دلش میخواست یه گپی گیر میآورد و می‌رفت تا با بقیه یکم چت کنه ، بگه بخنده ، اما چی؟ زندگی اینم ازش محروم کرده بود اون درکل بجز تنهایی کار دیگه ای نمی‌کرد و بخاطر اون درسا و سختگیری های کوفتی ی خانوادش ، هیچ غلطی نمیتونست بکنه

مثل همیشه ، همون قدر کلافه بعد از بحث و جدلی که با خانوادش سر همون بحث های بیخود داشت، سریع خودشو به اتاقش رسوند و کلافه دستی به سرش کشید و خودشو انداخت رو تختش و هوفی کشید و شروع کرد به غر زدن
_خدایا ، خسته شدم، بخدا خسته شدم، همش درس بخون، اینکارو بکن، اونکارو‌بکن، یکی نیست بگه آخه آدم های حسابی ، مگه من بچم که هی بهم میگید چه غلطی بکنم چه غلطی نکنم

این چند تا کلمه ی آخر رو با صدای بلند گفت و همون‌طور که غر میزد، گوشیش و برداشت و تلگراممشو همینطور بالا پایین میکرد

_همین دیگه، این زندگی آنقدر گوهههه، که از صبح تا شب یه سگ محل سگ به ما نمیده البتههه، تقصیر خودمه، آنقدر خوب رفتار کردم، آنقدر آدم خوبی بودم ، آنقدر هرکاری خواستن کردم، دیگه شدم اسباب بازیشون، هیچکسیم دور و برم ندارم، اصن من نمیخوام درس بخونمم، خدایاااا، یه معجزه میخوام، معج_

همینجور تلگرامو بالا و پایین میکرد که یهو به یه پیام برخورد

صداش قطع شد، چی ؟ گپ؟ اون همین الان از خدا معجزه میخواست و خدا هم معجزه رو بهش داد

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

صداش قطع شد، چی ؟ گپ؟ اون همین الان از خدا معجزه میخواست و خدا هم معجزه رو بهش داد

_خدایا، ای کاش ازت چیز دیگه ای میخواستم، مسیح ممنون...

پیامو باز کرد و روی لینکی که براش ارسال شده بود کلیک کرد

پیامو باز کرد و روی لینکی که براش ارسال شده بود کلیک کرد

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.


Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

 «ساعت ۱۱ صبح روز بعد»

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.


«ساعت ۱۱ صبح روز بعد»

 «ساعت ۱۱ صبح روز بعد»

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

صمیمیتشون زیاد بود، نیومده واقعا باهم مچ شده بودن ، این برای شروع یکم براش سنگین بود، اما به امتحانش می ارزید، بالاخره باید از یه جا شروع میکرد و از اون قفس تنگ و تاریک زندگی بیرون میومد ، امیدوارم بتونه تحمل کنه

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.


صمیمیتشون زیاد بود، نیومده واقعا باهم مچ شده بودن ، این برای شروع یکم براش سنگین بود، اما به امتحانش می ارزید، بالاخره باید از یه جا شروع میکرد و از اون قفس تنگ و تاریک زندگی بیرون میومد ،
امیدوارم بتونه تحمل کنه....




منتظر نظرات بارونیتون هستم 🌊☔

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: Nov 02 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

People crazy Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang