جونگکوک، کسی بود که تو زندگیش بجز امر و نهی ، اینور نرو زشته این کارو نکن آبرومون میره و اگه دانشگاه خوب در نیای دیگه پسر ما نیستی ،میشنید.
الان دیگه سال آخر دبیرستانش بود و به قول خانواده ی گیر و مزخرفش باید دانشگاه معتبر سئول درمیومد و اگه اینطور نبود، واقعا از زندگی محروم میشد، از یه ور هم دلش میخواست یه گپی گیر میآورد و میرفت تا با بقیه یکم چت کنه ، بگه بخنده ، اما چی؟ زندگی اینم ازش محروم کرده بود اون درکل بجز تنهایی کار دیگه ای نمیکرد و بخاطر اون درسا و سختگیری های کوفتی ی خانوادش ، هیچ غلطی نمیتونست بکنهمثل همیشه ، همون قدر کلافه بعد از بحث و جدلی که با خانوادش سر همون بحث های بیخود داشت، سریع خودشو به اتاقش رسوند و کلافه دستی به سرش کشید و خودشو انداخت رو تختش و هوفی کشید و شروع کرد به غر زدن
_خدایا ، خسته شدم، بخدا خسته شدم، همش درس بخون، اینکارو بکن، اونکاروبکن، یکی نیست بگه آخه آدم های حسابی ، مگه من بچم که هی بهم میگید چه غلطی بکنم چه غلطی نکنماین چند تا کلمه ی آخر رو با صدای بلند گفت و همونطور که غر میزد، گوشیش و برداشت و تلگراممشو همینطور بالا پایین میکرد
_همین دیگه، این زندگی آنقدر گوهههه، که از صبح تا شب یه سگ محل سگ به ما نمیده البتههه، تقصیر خودمه، آنقدر خوب رفتار کردم، آنقدر آدم خوبی بودم ، آنقدر هرکاری خواستن کردم، دیگه شدم اسباب بازیشون، هیچکسیم دور و برم ندارم، اصن من نمیخوام درس بخونمم، خدایاااا، یه معجزه میخوام، معج_
همینجور تلگرامو بالا و پایین میکرد که یهو به یه پیام برخورد
صداش قطع شد، چی ؟ گپ؟ اون همین الان از خدا معجزه میخواست و خدا هم معجزه رو بهش داد
_خدایا، ای کاش ازت چیز دیگه ای میخواستم، مسیح ممنون...
پیامو باز کرد و روی لینکی که براش ارسال شده بود کلیک کرد
«ساعت ۱۱ صبح روز بعد»
صمیمیتشون زیاد بود، نیومده واقعا باهم مچ شده بودن ، این برای شروع یکم براش سنگین بود، اما به امتحانش می ارزید، بالاخره باید از یه جا شروع میکرد و از اون قفس تنگ و تاریک زندگی بیرون میومد ،
امیدوارم بتونه تحمل کنه....منتظر نظرات بارونیتون هستم 🌊☔
KAMU SEDANG MEMBACA
People crazy
Romansaجونگکوکی که تو زندگیش بجز امر و نهی چیز دیگه ای ندیده، حالا یکی براش یه لینک گپ میفرسته، ب نظرتون چقدر میتونه تحمل کنه؟ چقدر میتونه کنار بیاد؟ چقدر قراره از اون قفس بیرون بیاد؟؟