همونطور که به عمارت روبروم نگاه میکردم وارد عمارت شدم و با دیدن کل خاندان جئون که برای استقبال اومدن با چهره سرد و جدی به سمت همشون رفتم و درآغوش گرفتمشون
به سمت نشیمن حرکت کردم و نشستم
پدربزرگ فوت کرده بود و من جانشین شده بودم جالب بود مشغول صحبت با عمه بودم که خدمتکار با تعظیم رو بهم گفت آقا تشریف بیارید برای شام
عمه رو به خدمتکار کرد و گفت برو برو تهیونگ رو برای شام صدا بزن خدمتکار چشمی گفت و رفت
به سمت میز شام رفتیم و جای پدربزرگ نشستم به هر حال جانشین این خانواده من بودم
یکم که گذاشت بوی عطر خاصی توی فضا پیچید و یه پسر کیوت از پله عمارت پایین اومد و به سمت عمه رفت عمه نگاهی بهم انداخت و گفت جونگکوک عزیزم این تهیونگ پسر من همون پسر کیوت که اسمش تهیونگ بود نگاهی بهم انداخت و گفت سلام نگاهی بهش انداختم خیلی زیبا بود و همچنین کیوت بود میتونست یه شب زیر خوابم باشه
نگاهی به لباسهاش انداختم لباساشم مثل خودش کیوت بود اون یه بیبی بوی بود رو به مامانش کرد و گفت تاسفم مامان اما امشب نمیتونم شام پیشتون باشم قراره برم بیرون قرار دارمنگاهی با کنجکاوی بهش انداختم همه نگاهی بهش انداختن کسایی که سر میز شام حاضر بودن با کنجکاوی پرسیدن عزیزم کجا میخوای بری زشته مهمون داریم
اما بیبی بوی رو کرد به مادرشو گفت اما مامان من با سوهو قرار دارم باید برم خودت میدونی از قبلم باهات هماهنگ کردم نمیتونی قرارم رو خراب کنی من الان آماده شدم سوهو منتظرمه
با کنجکاوی نگاهی به عمه انداختم خیلی کنجکاو شده بودم سوهو کی بود اصلاً به من چه عمه با ناراحتی نگاهی بهم انداخت و گفت جونگ کوک عزیزم ناراحت نشو اون فقط با دوست دوست پسرش قرار داره
پس سوهو دوست پسرش بود خیلی کنجکاو بودم ببینم کی حاضر شده با یه بیبی بوی قرار بزاره عمه نگاهی به تهیونگ انداخت و گفت باشه عزیزم برو اما شب زود بیا برات خطرناکه
تهیونگ با شه ای گفت و به سمت در رفت نگاهی به پشتش انداختم نمای زیبایی بود اون رونای تو پرش کمر باریکش و باسن تپلش خیلی زیبا بود درست مثل یه الهه
از عمه معذرت خواهی کردم و به سمت اتاقم راه افتادم به جک زنگ زدم و گفتم تهیونگ تعقیب کنه و کار سوهو همین امشب تموم کنه
YOU ARE READING
توتفرنگی
Poetryچی میشه اگه جئون جونگ کوک بزرگترین پسر خاندان جئون بعد از چندسال از راه برسه و عاشق یه بیبی بوی کیوت بشه؟