Eps2

10 6 0
                                    

جیمین pov
بالاخره کلاس  تمام شد و من برای پیچوندن ته بی مهابا جمله ای رو گفتم تا بتونم برم بیرون و ببینم اون پسره جونگکوک چیکارم داره.
پس   رو به تهیونگ گفتم: هیونگ....اممم میگم من میخوام برم یه دوری تو دانشگاه بزنم !
تهیونگ  ناگهان با تعجب گفت :چی؟ تو که تازه همین امروز آمدی اینجا!،جایی  رو بلد نیستی ، اصلا  میدونی نباید به کدوم سالن بری ؟!
تهیونگ راست میگفت من هیچ جای از این دانشگاه جهنمی را بلد نبودم، گند زدم رفت .!!
ج.ن: اممم .....نه نه،! منظورم این که میخوام برم پیش خانم لی و برگردم!
ت.گ: بلدی دفترش کجا بود؟!
ج.ن: اره بابا مثل آبخوردن !
..........
در حالی که از سالن تدریس  بیرون میامدم ، گشتم
ببینم جونگکوک کجاست،  اما نبود !انگار آب شده بود
رفته بود تو زمین مثل ارواح !
با خودم گفتم:میرم رو در روش و سفت ومحکم میگم چرا انقدر بهم  نگاه کردی همین!.  اصلا هیچی نمیشه نه؟! اروم باش!.
داشتم به خودم دل داری میدادم،  که ناگهان  خودم وسط سالن اصلی دیدم حالا من از کجا بدونم کدوم سالن میره به حیاط پشتی ؟!
این دانشگاه انقدر تو در تو بود که اگر ۱۰ سالم این جا بودی نمیتونستی هنوز تشخیص بدی !
ناگهان دیدم یکی دستم گرفته و داره با خودش میبره !،و اون جونگکوک بود!.
ج.ن: هی چی کار میکنی دستم شکست  یواش !
ج.ک: حرف نزن ...... !!

من کشوند تو حیاط پشتی که هیچ کس نبود ، تاکید میکنم هیچچچچچچچ کس!

من به سمت دیوار کشید، و یه دستش سمت دیوار نزدیک
سرم برد و دست دیگش تو دستم بود و بهم خیره شده بود، و من  قلبم مثل گنجشک میزد ، نفس گرمش تو صورتم میخورد و وضع بدتر میکرد ،  حس کردم سکوتش شکست و
گفت: بوی تنت خاص ترین ....!
ج.ن چی؟!  چی میگی؟! چرا گفتی بیام اینجا؟! چرا انقدر نگاهم میکردی ازم چی میخوای؟! ولم کن!
جونگکوک یه پوزخند زد  و آمد سمت گوشم و خیلیی اروم  لب زد: چیه  نکنه ازم میترسیی .... ؟!من تازه پیدات کردم اقا پسر!....به موقش همه چیز میفهمی !
دیگه داشتم  عصبی میشدم ، پس سعی کردم از دستش در برم، اما اون مدام نزدیک تر میشد !، انگار که میخواست من  ببوسه؟!
که ناگهان یک نفر مثل فرشته نجات آمد  و داد کشید: ولش
کن عوضیییییییی!!
اون تهیونگ بود!

بدجور عصبی بود، اون لحظه از حضورش خیلی
خوشحال شدم ، ولی ته دلم ناراحت بودم که  چرا بهش
ج.ک :و اگر ول نکنم؟!
ت.گ: نزار اتفاقی که دوسال پیش افتاد باز تکرار بشه !

ناگهان با  این حرف  تهیونگ، جونگکوک دستش  ول کرد و من از دست این روح نجات داد .

انگار که  ته دل جونگکوک خالی شده  باشه ،بدجور عصبی بود و مدام دست تو موهاش میکرد!، ولی تهیونگ از کجا فهمید که من  پیش جونگکوکم؟!
............

جونگکوک pov
از کلاس آمدم تا زود تر از اون پسر برسم  به پشت دانشگاه،
اما یک دفعی دیدم که اون پسر گیج شده  وسط سالن اصلی ایستاده و نمیدونه کدوم سمت بره!
با این که هنوز اسمش نمیدونستم اما از پشت رفتم و
دستش تو دستم گرفتم و سریع  دویدم  به سمت حیاط، دستاش خیلیییی  کوچیک بود، اما نرم و دوست داشتی جوری که ساعت ها  میتونستی دستش بگیری !.
از جلوشون رد شدم که حرصش دربیارم و لیا
با اخم بهم نگاه میکرد ،همون بهتر که حسرت بکشی!.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 09 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

ℂ𝕣𝕦𝕖𝕝 𝕒𝕟𝕘𝕖𝕝Where stories live. Discover now