فصل 1، بخش 5

41 7 3
                                    

اول از همه یادم آمد وقتی رییسم من را تا خانه رساند، شاون خانه بود و مثل همیشه داشت تلویزیون تماشا می کرد.

مکانش روی کاناپه تنها جایی است که اخیرا وقتی سرکار نیست آنجا می نشیند.

او به صورت شیفت در کارخانه کار می کند، و من می دانم که واقعا می تواند خسته کننده باشد، اما الآن ماه هاست که او از خانه بیرون نرفته. و جدیدا شروع به ایراد گرفتن از من کرده که دوست ندارد من تنها با دوستانم بیرون بروم.

یکی از دلایلی که برای هفته ها منتظر کارناوال بودم این بود که شاون هیچ انتخابی نداشت جز اینکه از روی باسنش بلند شود و یک جایی برود.

امیدوار بودم که بعد از مدتها برای یک بار هم که شده شاید بتوانیم کمی خوش بگذرانیم.

فریاد زدم :"من میرم دوش بگیرم."داشتم با صدای بلند تلویزیون رقابت می کردم." ایان تا 1 ساعت دیگه می رسه اینجا.یادت که نرفته؟"

یک لحظه بعد، شاون داد زد:"امشب؟ ما فردا می ریم. هیچ کسی هم تا شنبه شب نمی ره"

من باید می دانستم که این اتفاق می افتد. اگر همسر من دیگر هیچوقت دلش نمیخواست بیرون برود، چرا او دلش بخواهد در دو شب پشت سرهم بدون نالیدن و شکایت کردن بیرون برود؟ با خودم فکر می کردم ازضاع در زمان کارناوال متفاوت میشود، اما فکر کنم اشتباه می کردم.

سعی کردم زیاد عصبانی به نظر نرسم.به دیوار تکیه زدم و با پشت سر همسرم صحبت کردم:" همه امشب می رن." او بیست و شش سال دارد، اما موهایش از الآن شروع به ریختن کرده.ادامه دادم:"همه ی دوستات می رن.دوستای منم همینطور.مورگان الآن اونجاست و منتظر منه. ایان وسط بازی فوتبال تایلر، این همه راهو داره تا اینجا میاد تا بتونه مارو برسونه. درست نیست که تو نیای."

قبل از اینکه شاون بتواند پاسخ دهد، داخل حمام رفتم و شیر آب را باز کردم. امیدوار بودم با قرار دادن خودم بیرون از گوش رس او، کوتاه می آید وبدون جر وبحث قبول به رفتن می کند.

همینطور که لباسهایم را در می آوردم، داشتم به آینه نگاه می کردم. قطعا از زمان دبیرستان تا الآن یکم وزن اضافه کردم ، اما نه به اندازه ی شاون، مخصوصا بعد از اتفاقی که برایش افتاد. اما تصمیم گرفتم که من خوب به نظر می رسم. نه شبیه به مورگان، که به همان اندازه که در سن شانزده سالگی بود، لاغر مانده. اما من خوب به نظر می رسیدم.

همینطور که آب گرم می شد، بدون اینکه قصدی داشته باشم، شروع کردم به در نظر گرفتن اینکه اگر شاون فقط در خانه بماند، بیرون رفتن آن شبم چطور ممکن بود پیش رود.به این فکر کردم که این شانسو دارم که با ایان توی ماشین تنها باشم. به این فکر کردم که می تونم با مورگان چندتا شات بزنم، فقط خودمون دو تا. شاید بد نبود که شاون در خانه بماند. در حین اینکه موهایم را می شستم، جدا داشتم به این فکر می کردم که که او را متقاعد کنم که در خانه بماند.

هنگامی که از حمام بیرون آمدم، می توانستم صدای لباس عوض کردن شاون را بشنوم، و تصمیم گرفتم که حرفی نزنم. نمیتوانستم. نه بعد از اینکه خودم او را مجبور به آمدن کردم. اگر چیزی میگفتم ، احساس گناه می کردم. بعلاوه، احتمالا برای ما خوب بود که با هم مست شویم.

به محض اینکه آرایش کردنم تمام شد، صدای ماشین ایان آمد. یک تاپ نیم تنه که برای جشن خریده بودم را همراه با تنگ ترین شلوار لی که داشتم، پوشیده بودم. شاید این چیزی نبود که این روزها در دنور می پوشند، اما برای نمایشگاه مالدون کافی بود.

می توانستم حدس بزنم شوهر خواهرم عجله داشت که بتواند زودتر به مدرسه بر گردد، قبل از اینکه بازی فوتبال دبیرستانی ها تمام شود، اما آنقدر مؤدب بود که حرفی به ما نزند. وقتی ما از خانه بیرون رفتیم، ایان ماشینش را روشن نگه داشته بود، طرف شان آمد و روی شانه ی شاون زد.

"هی، رفیق، واسه امشب آماده ای؟"

شاون گفت:" آره".مثل همیشه شاون ساکت بود و از ایان کمی می ترسید." آمادم که بریم."

"سلام خواهر" ایان منو خیلی کوچک بغل کرد و سریع عقب کشید.

ایان سرحال به نظر می رسید.در راه او به ما گفت که تایلر یک تاچ داون* گرفت، و به غیر از اینکه خوشحال بود که پسرش عالی بازی کرده، خوشحال بود که آن شب قرار بود به کارناوال برود. میتوانستم حدس بزنم.

از او پرسیدم: " مشکلی نداری که امشب نمیتونی مست بشی؟، خیلی خوشحالم که من قرار نیست رانندگی کنم."

خوشحال بودم که ایان به ما پیشنهاد داده بود که ما را برساند، اما حقیقت این بود که ایان را وقتی مست می شد، دوست داشتم. او در عراق پزشک بوده، و الآن به عنوان تکنسین اورژانس در بیمارستان کوچک شهرمان مشغول به کار است. وقتی که او از جنگ برگشت، من قبلا نگران بودم که اگر مست شود، خاطرات جنگ را بیاد آورد و در افکارش غرق شود، اما اشتباه می کردم. معمولا از جدیتش کاسته می شد و شوخ طبعیش گل می کرد. من به جک های کنایه آمیزش می خندیدم، و او همیشه با روی پسرانه و مهربانش همراه با من میخندید. او واقعا جذاب است-خیلی جذاب تر از شاون_اما بعضی وقتها فکر میکنم که خواهرم حتی این موضوع را نمی داند.

............................................

*تاچ داون: درفوتبال آمریکایی، عبور دادن توپ از خط دروازه ی حریف که شش پوان دارد.

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 don't forget vote,comment and share

love you

DEAD IN BED ( Persian translation )حيث تعيش القصص. اكتشف الآن