میتونستم درد رو تو تمام اعضای بدنم حس کنم،حتی نمیتونم پاهامو تکون بدم، تمام عضله هام گرفته،به سختی چشمام رو باز کردم، همه جا تاریک بود،سعی کردم بلند بشم اما صورتم خورد به سنگ های سرد و بزرگ،من کجام ؟ سعی کردم به یاد بیارم که چیشد و و من الان کدوم گوریم
به مغزم فشار آوردم
من کجام...چه اتفاقی افتاد...اینجا کجاست
این کلمات تو مغزم تکرار میشدن
اوه...یادم اومد...من و نایل واسه پیاده روی اومدیم وسط دهکده
بالاخره بلند شدم و نشستم و به دیوار سنگی تکیه دادم
و بعد رفتیم سمت یک چاه...یک چاه آب و من افتادم توش
تعحب میکنم از اینکه چرا زندم ! این چاه خیلی عمیق و بزرگه !
شلوارم پاره شده بود همینطور تی شرت و سویی شرتم
دستمو کردم تو موهام
_آه
موهام پر از خاک بود و به هم گره خورده بود،فاک من از این وضعیت متنفرم
مچ پام خیلی درد میکرد
به بالا نگاه کردم،میتونستم نور آفتاب رو ببینم عمقش خیلی زیاده و هر چقدرم داد بزنم هیچکس نمیفهمه ! اما من تلاشمو میکنم
_نا...
صدام گرفته بود و سرفه کردم
یک نفس عمیق کشیدم و دوباره داد زدم
_نای...نایل...نایل من اینجام...هی کمک من اینجا گیر افتادم
باز سرفه کردم و دیگه نتونستم داد بزنم
خدایا ! آخه چرا باید تو ی همچین جایی گیر بیوفتم
کم کم بغضم ترکید و شروع کردم به گریه کردن
پای راستم که سالم بود رو خم کردم و سرمو گذاشتم روش
_خدایا کمکم کن
آروم اینو با خودم زمزمه میکردم
سرمو اوردم بالا و به دیوار تکیه اش دادم
چشمم خورد به سوراخ بزرگی که رو اون دیوار بود !!! اون خیلی بزرگ بود و یک آدم میتونست از توش رد بشه !
یعنی اون به جایی راه داره یا فقط یه سوراخه معمولیه ؟
یهو چند تا سنگ از اون سوراخ ریخت رو زمین
وات د فاک ! این چی بود ؟ کسی اونجاست ؟ شاید موش بوده؟ یا شایدم
مار ! من نمیخام اینجوری بمیرم ! تو ی چاه بزرگ با نیش مار ! فاک من از مار ها متنفرم !
یکم تکون خوردم اما دیگه صدایی نیومد
حس کردم ی نفر از اونجا رد شد
خدایا ! این چی بود ! نکنه اینجا جن داره ؟ امکان داره کسی اینجا مرده باشه و این روحش باشه ! اخه این چه مصیبتیه !
نایل منو دید که افتادم تو این چاه ! چرا نمیره به پلیس خبر بده تا منو از این مکان لعنتی نجات بده !
_فاک
ناخوداگاه از دهنم پرید بیرون
سرمو برگردوندم به سمت راستم
میخاستم سرمو صاف کنم که ی چیزی توجه ام رو جلب کرد
فاک ! این خیلی ترسناک بود ! اینجا خیلی تاریکه ! با دقت نگاه کردم و دو تا چشم رو دیدم !
ضربان قلبم تند تند میزد
اون کیه ؟ اینجا چه خبره !
دو تا چشم به من زل زده بودن !
آب دهنمو قورت دادم
_انقدر به من زل نزن
اون اینو گفت و صداش تو چاه پیچید
این صدای یک پسر بود...چه صدای خوبی، اما اون کیه !
_ه...هی تو..تو کی هستی ؟
چرا من لکنت زبان گرفتم ؟
_تو کی هستی ؟
اون آروم پرسید
_من خیلی تصادفی افتادم تو این چاه
اون خندید...یک خنده ی آروم که باعث شد بلرزم
_پس...چرا کسی نمیاد نجاتت بده ؟
تمام مدت به چشماش زل زده بودم اما دیگه اونجا نبودن
_هوم ؟
سرمو برگردوندم و دیدم اون کنارمه !
خدایا ! این کیه دیگه
_من من نمیدونم تو الان اونجا نبودی ؟
بازم خندید
نشست کنارم و به دیوار تکیه داد
به زور با نور کمی که از بالا میومد فهمیدم که چشماش عسلیه ! چشماش واقعا خوشگلن !
_میشه از فکر کردن به چشمای من دست برداری ؟
اون اینو گفت و من باز لرزیدم
اون فکرمو میخونه ؟
_نه من فکرتو نمیخونم ! اما جوری که تو به چشمام زل زدی ضایعست که داری بهشون فکر میکنی
_ببخشید
_مشکلی نیست ! بگو ببینم اسمت چیه ؟
_بلاد
_بلاد ؟
اون با تعجب پرسید
همه تعجب میکنن
_عاره، میدونی به معنی خون
_چه خشن !
اون صدای آرومی داشت ، نه خیلی نازک بود و نه خیلی کلفت صداش جوری بوده دوست داشتم هر ثانیه بهش گوش بدم
_خب این انتخاب پدرمه
اون به ارومی سرشو تکون داد
_ا...اسمه تو چیه ؟
اون ی لبخند زد
_زین
اسمشو با صدای اروم و دلنشینش گفت
_تو...تو چجوری اومدی اینجا ؟
_من بیشتر وقت ها اینجام
از تعجب چشمام گرد شد
_یعنی همش میفتی تو چاه ؟
اون خندید
_نه ، من در هفته چند بار میام اینجا
اخه این چه موجودیه کی میاد تو چاه ؟
_میتونم بپرسم چرا ؟
_چون من به اینجا تعلق دارم
اون داره چی میگه ؟
_من منظورتو نمیفهمم
_طبیعیه ! هیچکس نمیفهمه مگر اینکه اون ی زیک...
اون حرفشو قطع کرد
_اون ی چی ؟
_هیچی بیخیال ، ما باید از اینجا بریم بیرون میدونی دیگه ؟
_آ..آره اما خب چجوری ؟اینجا خیلی بلنده
باز خندید،خنده ی نخودی
یک دفعه یک طناب بزرگ از بالا افتاد پایین
واتــ؟
_این از کجا اومد ؟
ی نیشخند زد
این پسر مثل جادوگرا میمونه
_زین !؟ رسید پایین ؟
یکی از بالا داد زد ! داد که نزد خیلی ملایم اینو گفت ! اما عمق چاه خیلی زیاده چطوری صدا میرسه ؟
_آره لیام محکم نگهش دار
لیام ؟ اون حتما دوستشه !
_خب بلاد طناب رو محکم بگیر و برو پالا ! سعی کن پاهاتو رو سنگ های محکم و بزرگه دیوار بزاری...و اینکه به پایین نگاه نکن
سرمو تکون دادم و طناب رو محکم گرفتم
اون دستشو رو کمرم گذاشت و کمکم کرد یکم برم بالا
اولش یکم لرزیدم تقریبا تا نصف دیوار رو رفته بودم میخاستم به پایین نگاه کنم اما یاد حرف زین افتادم
سرعتمو بیشتر کردم با اینکه حس میکردم مچ پام از درد زیاد داره قطع میشه
بالاخره به سر چاه رسیدم
یک پسر که طناب رو گرفته بود و موهای قهوه ای داشت اونجا ایستاده بود ! احتمالا اون لیامه
_احتمالا نه ! عاره من لیامم
خدایا اینا کین ؟
_س...سلام منم بلادم
_میدونم زین بهم گفت
زین بهش گفت؟ تو اون مدت اصلا به موبایلش دست نزد ! پس چجوری به اون گفته که من تو اون چاهم و اسمم بلاده ؟
خدایا !
صدای خورد شدن چند تا سنگ زیر کفش رو شنیدم
برگشتم و دیدم زین پشت سرم ایستاده ، طناب هنوز تو دستای منه اون چجوری اومد بالا ؟ امروز خیلی چیزای عجیبی دیدم که نمیتونم هضمشون کنم !
یک نفس عمیق کشیدم ! من تقریبا 6 ساعت اون پایین بودم و اگه یکم دیگه میموندم حتما میمردم ! اما زین و لیام نجاتم دادن
_ممنون زین ! و همینطور تو لیام ! اگه زین اونجا نبود من تا الان مرده بودم ! واقعا ممنونم
هر دوشون ی لبخند بزرگ زدن
لبخندشون باعث شد آرامش بگیرم !
الان باید چیکار کنم ؟ من موبایلم اون پایین خورد شده و آدرس ویلا رو بلد نیستم ! فاک یو نایل ! تو کجایی ؟
YOU ARE READING
Invisible(Zayn Malik)
Randomیک اتفاق باعث میشه زندگی بلاد تغییر کنه ! یک اتفاق که یک نفر رو وارد زندگی بلاد میکنه ! یک شخص نامرئی ! مرموز و آروم و کسی که قدرت های باور نکردنی داره ! اون شخص و اطرافیانش کارهایی میکنند که بلاد هیچوقت فکر نمیکرد ممکنه با همچین چیزهایی رو به رو بش...