ا.د آرش
وقتی اجرای دنیل تموم شد همه ی سالن برای او دست زدند. او واقعا عالی پیانو می زد،درست مثل مهراد، مهراد اورا خیلی دوست دارد طوری که انگار بچه ی خودش است !!! او هر روز با دنیل تمرین می کند و دنیل نیز بدون مخالفت با اوهمراهی می کند.سامان نیز از این وضع خوشحال است و می تواند وقت بیشتری را به بی تا اختصاص دهد.
پرده ی نمایش را انداختند و برنامه تمام شد.دنیل از در خروجی پشت صحنه بیرون میاد.کمی خسته است ولی لبخند بر لب دارد.مهراد به طرفش می رود و بغلش می کند و به او برای موفقیتش تبریک می گوید.سامان که از موفقیت پسرش بسیار خوشحال است همه را به شام دعوت می کند.
فلش بک(ا.د راوی)
-مبارک باشه داداش
مهراد این را گفت و به شوخی به پشت سامان زد.سامان لبخند زد و گفت :((مرسی دا آشم))
مهراد هم لبخند زد و گفت -حالا بگو چطوری با بی تا آشنا شدی؟
-خب... وقتی دیدمش ازش خوشم اومد و اومد اینجا بعد باحاش حال کردم و الانم که دیگه رابطمون جدی شده.
-اوووووD: ... ناراحت نیستی قبلا با سامان بوده؟
-نه :/
-ولی خیلی جذابه آدمو یجوری میکنه
-مهراد ... :/
-خب باشه ببخشید:/
پایان فلش بک
ا.د مهراد
همه باهم به رستوران مورد علاقه دنیل رفتیم. منو سامان کنار دنیل نشستیم.
نگار از این که من به دنیل انقدر زیاد توجه می کنم ناراحته ولی آدم چطور می تونه به بچه خودش توجه نکنه؟!
هر وقت به این موضوع فکر می کنم که من چطور به بهترین دوستم خیانت
کرده ام و سامان فکر می کند بچه ی خودش است ، قلبم درد می گیرد T_T
در این فکرا بودم که غذا رو اوردن و من از فکر خارج شدم. مشغول غذا خوردن بودیم که ناگهان تلفنم زنگ خورد. از جمع معذرت خواستم و از رستوران رفتم بیرون تا با تلفن صحبت کنم :
-بله بفرمایید؟
-سلام مهراد عزیز.
اوه خدایا بازهم همون مردک عوضی بود که حدود 5 سال پیش برای من و نگارو بی تا و سامان شایعه ساخته بود . اسمشو یادم نیست ولی صداش هیچ وقت از یادم نمیره
-چیکار داری؟
-کار خاصی ندارم فقط می خواستم حالتو بپرسم بعد از این همه سال ...
راستی حال پسرت چطوره؟
-من پسری ندارم ، دیگه ام به من زنگ نزن و گرنه پیدات می کنمو از این دنیا حذفت می کنم.
-اووه ببینم چطوری این کارو می کنی *_^ خوب پسرتو نگاه کن و از در کنارش بودن لذت ببر . بزودی اتفاقی میفته که تو دیگه هیچ وقت نمیتونی ببینیش.بای تا بعد مهراد عزیز