Part 2

59 4 0
                                    

ا.د نگار
وقتی مهراد برگشت عصبانی بود ولی بازهم از جمع معذرت خواست و مشغول غذا خوردن شد . آروم در گوشش گفتم :
-چی شده؟ چرا عصبانی شدی؟
بدون اینکه سرش رو ذره ای تکون بده گفت :
-هیچی یکی از فنا شمارم رو پیدا کرده بود پشت تلفن داشت برام درباره ی خودش وراجی می کرد :/ اعصابم رو خورد کرد
آروم لبخند زدم طوریکه انگار باورم شده
ولی ته قلبم میدونستم حرفش به احتمال زیاد حقیقت نداره

insideWhere stories live. Discover now