نميتونستم چطور با اين صحنه ارتباط برقرار كنم
سخت بود ، دشوار بود ، وقتي ديدم لوكاس چطوري دستمو ول كرد و پريد تو بغل نايل قلبم همون لحظه ميخواست از تو سينم دربياد و فرار كنه
وقتي لوكاس تو بغلش بود تمام حواسش سمت من بود همونطور كه من حواسم بود اصلا هيچ چيزي مهم نبود هيچ چيز
تمام خاطرات بد با ديدن چشماي آبي يخيش داره مياد دنبالم من هرچقد فرار ميكنم اونا از من زودتر هستن
مامانم ...طلبكارا...اونجوري كه بهم خبر داد مامانم حالش بده ...
الان همه چيزش عوض شده موهاش،رنگ پوستش تيره تر شده ، صورتش بزرگ تر شده همه چيزش حتي تنهاييش تو اين دوسال زن و بچه داشته اين زني كه كنارشه همون دختريه كه هميشه ازش برام تعريف ميكرد ميگفت پدر مادرش ازش خوششون نمياد و نميزارن به دخترشون نزديك بشه ولي بالاخره تونست به عشقش برسه_ لويي ...!؟!؟
_نايل...دويديم سمت هم محكم بغلش كردم نميزارم ديگه ...ديگه هيچوقت نميزارم بره از پيشم اين ديگه نميتونه منو ترك كنه
اونقدر سفت بغلش كردم كه نتونه نفس بكشه !
البته فقط من اين كارو نكردم اونم نميزاشت نفس بكشم_نميدوني چقدر دنبالت گشتيم ...ميدوني بعد از ناپديد شدنت نميتونستم زندگي كنم؟
من و چرا تنها گذاشتي؟ تو كه ميدونستي من هيچكس و ندارم_ميدونستم نايل ...قسم ميخورم ميدونستم ...هيچي دست من نبود
تو اين دوسال همه چي تغيير كرد هيچي اونجور كه بايد سرجاش ميبود نبود من نميتوستم تغييرش بدم واقعا معذرت ميخوام نايل براي همه چي متاسفم واقعا ..._نميخواد متاسف باشي نميخوام ديگه دربارش فكر كنم...
ببينمت...نايل صورت خيسمو از روي شونش بلند كرد و سرتاپام رونگاه كرد
_هممون عوض شديم ...
____
د.ا.ن هري
بعد از اون سوپرايز دوماه ميگذره
لويي من ديگه تنها نيست الان اون احساس ميكنه يه خانواده داره منم همين حسو دارم ديگه هيچي نميخوام از خدا به جز خوشحالي لويي
لويي ديگه نميخواد بره پيش دكترش ، منم ديگه نميخوام بره چون هروقت ميره اونجا پرستارايي كه بيش از حد آرايش كردن دورش جمع ميشن يكيشون ميخواست اونو ببوسه خداروشكر كه من سريع رسيدم چون رفته بودم برگه هاي لعنتي رو امضا كنم (😒)_ميخواي امشب بريم پيتزا بخوريم ؟
_تو ميخواي؟ هرچي تو بخواي منم همونو ميخوام...
چرا من اينقدر دوسش دارم؟(😒)
ماشين رو تو پاركينگ پارك كردم لويي ميخواست پياده بشه كه محكم زدم تو باسنش
_هي...
اون اعتراض ميكنه هميشه وقتي اينكارارو ميكنم ولي من كاري به جز گاز گرفتن لبم انجام نميدم چون ميدونم خودشو دربرابر اين ميبازونه!
دستشو گرفتم تا بريم من بهش گفتم قبل از من بره ولي هنوز همونجا وايساده بود
YOU ARE READING
Love in bare 2
Fanfictionاين فصل دوم love in bar هستش ولي از خودم چون خواستم ادامش بدم و اينو فهميدم كه يجورايي اين ف.ف محبوب شده خب و اينكه نظر و راي فراموش نشه ميخوام از اولي هم بيشتر طرفدار داشته باشه لذت ببريد