زنگ زدم بهش...
اوفففف چند دقیقس معطلشم
اون قصد نداره جوابمو بده..
شاید بهتر باشه ولش کنم..
با عصبانیت گوشیو رو پرت کردم روداشبورد..
احمق....
هیدن احمق باید بهم زنگ میزد
طبق معمول میخواد برام زر زر کنه
من چرا باید نگران اون عوضی باشم
همون بهتر که نیومد از وقت باارزشم براش زدم.
ماشینو روشن کردم تا حرکت کنم که هیوندای مشکی که به طرف این خیابون حرکت میکرد رو دیدم که نزدیک میشه
پوزخند زدم و از کنسول یه سیار از جا سیگاریم برداشتم وآتیشش زدم
هیدن از ماشین پیاده شد
و با اون عینک دودی که تقریبا کل صورتشو پوشونده بود
نزدیک ماشینم شد چشمامو چرخوندم و از ماشین پیاده شدم تو این پارک تقریبا هیچکی نمیاد
برای همین ما اینجا قرار گذاشتیم
هیدن عینکشو در اوورد و با پوزخندش دستشو دراز کرد و از لای قیافه ی مرموزش بهم نگاه کرد وگفت:هی ...رفیق چتوری؟"
به دستش نگاه کردم و به چشماش نگاه کردم و گفتم"برام مهم نیس من هیچوقت پیشنهادتو قبول نمیکنم من منافع خودمو دارم و از این خز بازیاهم حالم بهم میخوره"
هیدن دستشو انداخت و اخمی لای ابروهاش افتاد
گفت"بعدا دربارش صحبت میکنیم"
بعد شروع به حرکت کرد
ناچارا دنبالش رفتم درواقع کنارش، ما معمولا مثل یه زوج حرکت میکنیم..
روی یه صندلی نشست و منم کنارش نشستم
دستشو رو صورتش کشید
وپوفی کرد وگفت:کارمون سخت شده...
سیگارمو انداختم روی زمین و گفتم"به من چه؟.
هیدن حرصی بهم نگاه کرد وگفت"باید درک کنی هی...هری ما به نیرو احتیاج داریم "
توچشماش خیره شدم وگفتم"از سامان کمک بگیر اون صداش فرقی با من نداره"
هیدن با عصبانیت بهم خیره شد با صدای تفهیم کننده ای گفت"خودت خوب میدونی که من چی میگم هر کدوم از بچه ها سرجای خودشونن پس سعی نکن که از سر خودت بازش کنی."
دستمو پشت سرم گذاشتم وگفتم"هرچی من به خاطر منابعم قاطی این سوسول بازیای شما نمیشم"
هیدن پوزخندی زد وگفت"هه چی؟یعنی فکر نمیکنی خوانندگی از قاتل بودن برات پول بهتری میاره؟"
چند ثانیه بهش نگاه کردم بلند زدم زیر خنده
هیدن بهم مثل شیشه بُرّنده نگاه کرد...
خندمو قطع کردم و عادی بهش زل زدم"بس کن خودت میدونی من وقتی میخوام تیغو وارد بازیم کنم کلی ازطرفم پول میچاپم میکنم "
هیدن "مطمعن باش که یه جا گیر میوفتی "
هری"هم...مطمعن باش نه...من به کارم واردم"
بهم زل زد وجدی گفت"بعد این که کارمون جا بیفته اون قدر پولدار میشی که حتی تصورشم برات سخته ما منابع زیادی داریم و همین طور....،،با حرفش سِرّم کرد...،،پشوانه محکم"
توفکر فرو رفتم شاید حق بااون باشه
ولی...
من کارمو دوست دارم
هیدن"باور کن این کار با برنامه ریزی مولادرزش نمیره داش من"
بلند شد و من پاهامو رو ی زمین با ریتم میکوبیدم و فکر میکردم به بالا هم نگاهی ننداختم
هیدن هم مسدونه موقعی که فکر میکنم حق نداره حتی از پرنده های آسمونم صدا دربیاد
فقط زمززمه کرد"منتظر جوابت میمونم"
بعد رفت و سوار هیونداش شد و رفت
شاید انتخاب خوبی باشه بودن تو یه گروه موسیقی از رپ خوشم میاد
ولی هیچوقت تا الان فکر نکردم که منم بشم یه رپر...
فکر کردن کافیه من ۵۲دقیقه وقت باارزشمو از دست دادم
رفتم منم سوار کوروکیم شدم رنگش مشکی کلاغیه تو شب خفاش معلومه ولی بِیبی من مات و تقریبا نامرعیه
سرعت ماشینو تو یه جاده ی یه سره ۱۲۰رسوندم
یه سیگار دیگه روشن کردم و لای لبام گذاشتم
یه پک زدم و دودشو تو هوای ماشینم فرستادم که با بوی عطر خنکم قاطی شد
مبایلم ویبره رفت برش داشتم
و بهش نگاه کردم
لبام به نیشخند وا شد
"ماشه قرمز:
سوژه امشب ساعت ۹:۴۵دقیقه آمادست .موفق باشی.
"
سریع نوشتم(از طوفان سیاه:
کارش تمومه ....با مشتری هماهنگ کن ساعت ۱:۳۰دقیقه فردا شب جای همیشگی)
"
خب امروز هم کارمو مثل همیشه درست انجامش میدم مثل همه با این که نمیشناسمش باید با زندگی بی ارزشش خداحافظی کنه مثل همیشه از چاقوی دسته نقرم استفاده میکنم هه...
به خاطر همین یه خورده پول میکشم روش
نیشخندی زدم و به سوی قربانی بعدیم رفتم__________
شقایق جون با یه داستان تاپ دیگ اومد امیدوارم خوشتون بیاد
چون قراره برا ی این یکی خیلی مایه بزارم شرط میزارم
برای این که دقیقا باداستان آشنایت ندارین کامنت زیاد نمیخوام ولی ووت زیاد
YOU ARE READING
the just top life<larry>
Aléatoireهری و دوستای تاپش بچه های زد بازی داستانی متفاوت از هری و.... آیا لویی عشقشو به دست میاره؟