chapter 1 ~ Fuck off Harry

845 88 64
                                    


Harry pov:

~13 سال بعد~

یه صبح ویژه خوب به سمت مدرسه میرفتم که بهترین دوستم یدفعه با ماشینش جلوم پیچید." چی میخوای نایل؟" نالیدم .آه سوزناکی کشیدم که نایل ماشین داره و من ندارم.

برای این نبود که خانواده ی من فقیرن یا هرچی ، فقط من هنوز جواز رانندگی ام رو نگرفته بودم . مامانم همیشه بهم میگفت تا جوازم رو نگیرم برام ماشین نمیخره ، خب ...این منم ، بدون ماشین و گواهینامه.

"هی ، رفیق افسرده. فقط مونده بودم که سواری می خوای چون اینقدر اخمو شدی که ممکن بدون تو برونم" اون جواب داد ، شیشه رو دوباره بالا کشید.

گذاشتم یه اه بیرون بیاد ، سمت در مسافر رفتم و سوار ماشین شدم . درو پشتم بستم و سمت بهترین دوستم چرخیدم."متاسفم نای ، فقط یه امتحان رانندگی دیگه رو دیروز ظهر افتادم " معذرت خواهی کردم ، دستم رو بین فرهام کشیدم.

نایل سرش رو تکون داد" رفیق ، تو واقعا باید مهارت هاتو بهتر کنی ، وگرنه هیچ وقت جوازتو نمیگیری" اون گفت ، می تونستم خنده رو توی صداش بشنوم.

" خفه شو تقصیر من نیست ، من با تمرکز کردن رو چیزایی مثل امتحان مشکل دارم." پوفی کردم ، دستام رو روی سینه ام قرار دادم.

"پس تقصیر کیه؟" اون پرسید ،ابروش رو با تمسخر بالا برده بود.

به دستش زدم، از نگاه خیره اش دوری کردم. چیزی که بیشتر مردم نمیدونن ، اینکه من عملا چیزی برای مقصر بودن داشتم .همیشه توی خوندن و نوشتن بد بودم ، همیشه حروف الفبا رو اشتباه میگرفتم ، و وقتی به پایه دوم رفتم ، دکترا بهم گفتن که من یه دیسلکسی ام (اختلال در خواندن و نوشتن). من خیلی خوب پیش نمی رفتم ، درواقع اصلا خوب نبود . فقط اینو فهمیدم که کاملا خجالت اوره. پس وقتی که به پایه هفتم رفتم ، تصمیم گرفتم که به راحتی با رفتار کردن مثل یه بیشعور و اصلا اهمیت ندادن به مدرسه پنهانش کنم.معمولا توی کلاسها حاضر میشدم ولی هیچ وقت چیزی انجام نمی دادم.

نایل یکی از کسایی بود که در موردش نمی دونست. تنها کسی که می دونست ، افراد خانواده ام بودن. و من میخواستم اینجوری باشه . کمتر کسی بدونه ، شانس کمتری هم برای فاش شدن این راز هستش.

" خودم" زیر لب نالیدم ، به گوشه ی لباسم خیره شدم.

شرمنده رفیق ، دقیقا نشنیدم چی گفتی" نایل دست انداخت ، خندید.

بهش چشم غره رفتم ، قطعا خودم نمیخوام دوباره تکرارش کنم .هرگز این افتخار رو بهش نمیدم ."خب ، چه اتفاقی بین تو الیویا افتاد ، ها؟" من درعوض پرسیدم . موضوع رو عوض کردم.

الیویا دختری بود که نایل ، زین و من از راهنمایی باهاش دوست بودیم. هر چهارتایی مون خیلی صمیمی بودیم ، ولی اخیرا من متوجه شدم که یه چیزایی بین اون و نایل وجود داره. قاعدتا یه سری احساسات وجود داشت ، در این باره ترتیبی نبود مثل رابطه ی دوستی ، دوطرفه.

When Hate Turns Into Love ~ LarryWhere stories live. Discover now