پارت ١

10 2 0
                                    

شب بود من و بابام تو مهموني يكي از دوستام دعوت شدم تيلور كنارم ايستاده بود من از اون پرسيدم اون مرد چش ابي كيه؟ گفت اون دوست من اسمش هري هست چطور؟ گفتم بخاطر اينكه من توي يه سيدي اون رو ديدم گفت جي جي گفتم بله گفت تو اون رو تو چه سيدي ديدي؟ گفتم تو يه سيدي كه اون تفنگ گرفته دستش دقيقا نفهميدم كي بود. هري اومد كنارمون گفت سلام من هري هستم گفتم سلام من هم جي جي هستم خوشبختم لبخند زد تيلور رفت پيش نايل من و هري تنها بوديم گفتم من شما رو ميشناسم گفت از كجا؟ گفتم ولش كن، به بابام گفتم من ميرم خونه گفت باشه  تيلور گفت بريم؟ گفتم بريم     

Killحيث تعيش القصص. اكتشف الآن