پارت ٣

4 0 0
                                    

هري گفت بيا بريم بيرون گفتم تو دل منو شيكوندي گفتم از دلت در ميارم گفتم باشه تيلور گفت باشه من ميرم گفتم باي گفت باي به هري گفتم از الان از دلم در اوردي خيلي دوست دارم هري هري لبخند زد گفت منم همين طور باهم رفتيم يه جايي شبيه رستوران هم قهوه داشت هم ابميوه همه چي تو اونجا يه باغ خوشگل بود من رها شدم تو اون باغ هري گفت آروم تر الان ميفتي دو تايي خنديديم تيلور زنگ زد گفت روز خوبي هست نه؟؟؟ گفت بهتررررررين گفت باشه باي باي خنديدم گفتم. باي نشستيم من نوشابه خوردم با همبرگر اون سوسيس با دوغ ناهار خوبي بود البته من تو دهن اون كالباس همبرگر ليمو كردم تو دهنش همرو توف كرد رو بقيه البته من جا خالي دادم خيلي باحال بوووود حال داد.

Killحيث تعيش القصص. اكتشف الآن