پارت ٨

1 0 0
                                    

ما وسايلمون رو جمع كرديم و رفتيم وقتي رسيديم نمي خواستم نايل پشت سرشو نگاه كنه چون پشت سرش لوييس بود نايل خيلي از لوييس بدش ميياد هري هم اومده بود لوييس ول كن من نميشه ميگه من يه كاري ميكنم كه تو و نايل از هم بدتون بياد من ميخواستم بكشمش واقعا من حالم خيلي بد بود نايل گفت من ميرم خونه ي خواهرم تو هم برو خونت گفتم باشه ما رفتيم لوييس اومد خونه ي من حس خيلي بدي داشتم تفنگ دستم بود لوييس كه اومد تفنگ رو گرفتم طرفش مي خواستم بكشمش گفت داري چي كار مي كني؟؟!!! گفتم همون كاري كه ميخواستي با من كني!!!!! دستم ميلرزيد ماشرو كشيدم صحنه ي خيلي بدي بود من ترسيدم و داد زدم و گفتم نههههههههههههههههه زنگ زدم به نايل گفتم بيا نايل من ميترسم نايل گفت براي چي؟ گفتم بيا بهت ميگم نايل اومد ديد من اون رو كشتم به من نگاه كرد من گفتم اتفاقي بود لطفا من گريه مي كردم نايل ديد قلبش وايساده ضربان نداره گفت مرده رو پا هاي خودم نشستم تفنگ رو گذاشتم پيش لوييس همين طور گريه ميكردم نايل اومد سمت من همين طور كه گريه مي كردم اون منو بغل كرد گفت اروم باش اروم گريه ميكرد من حالم بد بود پليسا اومدن و من رو گرفتن

لقد وصلت إلى نهاية الفصول المنشورة.

⏰ آخر تحديث: May 15, 2016 ⏰

أضِف هذه القصة لمكتبتك كي يصلك إشعار عن فصولها الجديدة!

fallحيث تعيش القصص. اكتشف الآن