۴۷.فروپاشی پیش از ساخت و ساز (۲)

2K 296 35
                                    


اگر دنبال بهترین باشی پیداش نمی‌کنی! بهترین اون چیزیه که خودت بسازی.

...

همون جا بود! مینا توی خونه‌ی مشترک قبلیمون بود. جلوی شومینه‌ای که هرگز رنگ آتیش رو به خودش ندیده بود نشسته بود. پاهاش رو توی شکمش جمع کرده بود و چونه‌اش رو به زانوهاش تکیه داده بود. لای در باز بود. همین که وارد شدم پرسید: «چرا اومدی این جا؟»

من پرسیدم: «چرا لای در باز بود؟»

جواب داد: «نمی‌دونم. امروز که اومدم احساس کردم باید باز بذارمش.»

من هم جواب دادم: «نمی‌دونم چرا به جای خونه‌ات اومدم این جا. یه حسی بهم گفت این جایی. مال توئه؟»

-«خونه؟ آره مال منه. از اونی که بهش فروخته بودی خریدمش. گاهی می‌آم می‌شینم و توش فکر می‌کنم. برام آرامش بخشه. آلیشیا برنگشته؟»

-«نه هنوز... فکر نکنم دیگه برگرده. دنیل چه طوره؟»

-«دنی خوبه. برگشته انگلیس پیش مادرش. اون جوری نکن چشم‌هات رو! فکر که نکردی من بعد زندگی با یه پسر شر دوباره دلم هوس زندگی با یکی دیگه‌شون رو می‌کنه؟»

خندید. ولی من با جدیّت پرسیدم: «چرا ازم انتقام نگرفتی مینا؟»

-«می‌دونم تهدیدت کردم ولی فقط از روی شیطونی و یه ذرّه حرص بود. می‌خواستم همون یه کوچولو که ترسیدی اذیت بشی. واقعاً قصد نداشتم انتقامی بگیرم. من بخشیده بودمت.»

-«چرا؟»

-«آلیشیا که برات گفت.»

-«اون چیزی راجع به تو برام نگفت.»

-«راجع به خودش که گفت. قصه رو بردار. به جای اسم آلیشیا بذار مینا، به جای اسم دنی بذار زین!»

مینا برگشت با مهربونی نگاهم کرد.خم شد گردنم رو جلو کشید. پیشونی‌ام رو بوسید با لبخند گفت: «برو پسر... برو... من خوبم! احساس گناه نکن. خیلی بهتر از موقعی هستم که تو رو ندیده بودم. تو اشتباهم نبودی. یکی از مراحل زندگی بودی. برو و زندگی خودت رو بکن.»

دهنم رو باز کردم تا چیزی بگم ولی هیچی جز یه نفس صدادار بیرون نیومد. تف به کلمات! کلمات خیلی هرزه‌ان! موقع خوش گذرونی و حماقت همیشه باهات هستن. مثل سیل بیرون می‌ریزن. اما وقتی بهشون احتیاج  داری ازت فرار می‌کنن. موقع نیاز هیچ کدوم به کمکت نمی‌آن.

یه قطره اشک از چشمم پایین چکید. اشک‌ها بهتر از کلمات کار خودشون رو بلدن. مینا معنی تمام کلماتی که بی‌وفایی کردن رو از اشکم فهمید. یه لبخند دیگه زد و سر تکون داد. از جام بلند شدم و از در بیرون رفتم. ولی لای در رو باز گذاشتم. شاید مسافر دیگه‌ای بخواد وارد بشه...

***

دم در آپارتمان یه نفس عمیق کشیدم. اون قدر عمیق که ریه‌ام کم مونده بود بترکه! یه صدای "میو"ی ضعیف حسابی از جا پروندم. دور و برم رو نگاه کردم نکنه کسی دیده باشه پریدنم رو! بعد به پایین پام... یه گربه‌ی خاکستری کوچولو! شبیه یه کپّه پشم!

StupidsNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ