Justins POV:
"خب به من بگو چرا ازم خوشت نمياد؟ اين بخاطرِ موزيكمهِ يا فقط من؟" من گفتم
"نميدونم، شايد اين شخصيتته" اون گفت
اون به من ضربه زد.اين اولين باريه كه من شنيدم كه يه نفر بخاطره شخصيتم از من خوشش نمياد.من يه ايده اى داشتم....
اون ميتونست دوست دختر الكى من باشه. اونوقت، من كارى ميكردم كه اون ديگه از من بدش نياد- خب حداقل يه طرفدار بشه و ديگه از من متنفر نباشه.نوبت اون بود كه سفارش بده.
"من يكم ناگت مرغ با يه سيب زمينى بزرگ ميخوام" اون گفت
"و من هم ميخوام اضافه كنم. دو تا مك بزرگ با دو تا سيب زمينى متوسط با دو تا دايت كوك لطفا" من يدفعه گفتم.
من به دختر بغل دستم نگاه كردم و اون داشت با چشم هاى گنده نگام ميكرد.
"تو دارى چيكار ميكنى؟" اون گفت
"ما ميخوايم با هم آشنا شيم و نگران نباش، من حساب ميكنم."
"نه مرسى. من ترجيح ميدم كه باهات آشنا نشم."
"چرا؟ اين خيلى زنندست ميدونى؟. تو حتى منِ واقعى رو نميشناسى و تو الان دارى منو قضاوت ميكنى. تو خيلى بى ادبى." من گفتم
من بهش نگاه كردم و اون انگار احساس بدى داشت. تقصير اون بود چون ميدونست كه من راست ميگفتم.
"خب باشه. بيا بريم همديگرو بشناسيم." اون تسليم شده بود.
"خوبه! بيشتر اوقات مردم ديوونه ميشن، ولى تو نه. من يجورايى اينو دوست دارم." من گفتم وقتى داشتم ميخنديدم.
"اگه بخواى به اينجورى حرف زدنت ادامه بدى، من فكر ميكنم كه من به خاطرِ داشتن افكار دوم افسوس نميخورم." اون گفت
"باشه باشه. ببخشيد."
غذامون آماده بود و من اونو گرفتم. من بهش پيشنهاد دادم كه منو دنبال كنه و اون نشست كنار اسكوتر.
"چرا انقد طول كشيد؟ و اين كيه؟" اسكوتر گفت
"اونجا يه صف طولانى بود. و اين ميتونه..." من ادامه ندادم. من حتى اسم اونو نميدونم.
"من مگان ام. از آشناييتون خوشوقتم."
"سلام...منم همينطور.." اون يجورايى درباره ى ما كنجكاو بود.
"خب اسكوتر من فكر ميكنم كه دوست دختر الكيمو پيدا كردم..." من گفتم
مگان برگشت و توى صورتم گفت "چى؟"
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Fake date (persian translation)
Любовные романыاسمم مگانِ و من ١٨ سالمه. زندگى من تماماً عاديه. مامانم پرستاره و پدرم توى مايكروسافت كار ميكنه. من تنها بچه ى خانواده ام و من در لس آنجلس به دنيا اومدم. من سال قبل از دبيرستان فارغ التحصيل شدم و هنوز دارم فكر ميكنم كه چيكار كنم..... چيز باحالى كه...