Chapter 1

637 26 3
                                    

megans POV:

اسمم مگانِ و من ١٨ سالمه. زندگى من تماماً عاديه. مامانم پرستاره و پدرم توى مايكروسافت كار ميكنه.
من تنها بچه ى خانواده ام و من در لس آنجلس به دنيا اومدم.
من سال قبل از دبيرستان فارغ التحصيل شدم و هنوز دارم فكر ميكنم كه چيكار كنم. اما سرانجام من روى گرفتن ليسانسم برنامه ريزى كردم.

بهترين دوستاى من دِرِك و مليسان. ما از دوران راهنمايى با هم دوستيم.
من با پسر عموى درك كه اسمش ريكى بود دوست بودم. درك واقعا ازش خوشش نميومد.
چون اون بازيكن بود و من متوجه شدم كه اون داشت توى يه ماه اخير به من خيانت ميكرد و من تازه يك هفته ى پيش متوجه اين موضوع شدم.
من از اون موقع تا حالا باهاش حرف نزدم، هرچند كه اون همچنان داره به من پيام ميده...

چيز باحالى كه درباره ى زندگى تو LA وجود داره اينه كه تو به طور اساسى در فرهنگ پاپ زندگى ميكنى. به طور واضح، اين هاليووده.
من از همه ى سلبريتى ها خوشم مياد. اونا فقط مردم عادين كه همه ازشون خوششون مياد. ولى واقعا از يكى از اونا خوشم نمياد: جاستين بيبر و چند نفر ديگه

من از جاستين نفرت ندارم ولى اون توى يوتوب كشف شد. واسه رضاى خدا اين امكان داشت براى هركس ديگه اى اتفاق بيوفته ولى واقعا چرا اون؟!

من داشتم ميرفتم به مك دونالد تا بهترين دوستامو ببينم. من وارد شدم و توى يك اطاقك منتظر اونا نشستم.
١٥ دقيقه گذشت ولى اونا هنوز نيومدن. من براشون پيام فرستادم و زنگ زدم و اون ها فقط داشتن ميگفتن كه دارن ميان...

من ديگه نمى تونستم تحمل كنم. بلند شدم و رفتم توى صف وايسادم تا يه چيزى سفارش بدم. اونجا يه صفِ طولانى بود. تقريبا ١٠ نفر اونجا ايستاده بودن. من آه كشيدم و با صبر منتظر بودم.

Justins POV:

منو اسكوتِر توى ماشين بوديم و داشتيم لباس هاى مبدلمون رو ميپوشيدم. من كلاه گيسِ مشكى رو روى سرم گذاشتم و كلاهم يه مقدار سايه روى سرم ايجاد ميكرد.

اسكوتر يه كلاه لبه دار و سبيل مصنوعى پوشيده بود. ما به هم ديگه نگاه كرديم و خنديديم... اخيرا طرفدار ها دارن ديوونه تر ميشن پس ما مجبور بوديم كه براى رفتن به مكان هاى عمومى لباس مبدل بپوشيم.
آخرين بار كه به يه رستوران رفته بودم، طرفدارا واقعا سر غذاى من دعوا كردند و اون با يه دعواى غذا تموم شد...
من در حالى كه شونمو بالا مينداختم، فكر ميكردم.

همون روز:

"جاستين ما بايد با هم حرف بزنيم" اسكوتر گفت

"حتما مرد. اين درباره ى چيه؟" من با كنجكاوى پرسيدم

"تو بايد وانمود كنى كه دارى با يه نفر قرار ميزارى"

Fake date (persian translation)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz