شیر‌کاکائو

29 2 2
                                    

پول رو انداختم تو دستگاه یه نفس گرفتم و دکمه شیر کاکائو فشار دادم و منتظر چشممو به بالای دستگاه و نقش و نگارای دیوار دوختم ...
صدای بوق دستگاه و صدای اون پسر جوجه طلایی که میگفت
_این همونه ؟
در هم امیخته شد .
نمیدونستم به حرکت ناشیانش بخندم یا بابت این ایی که به من گفت خفش کنم .
چشم سبز که شبیه قاتلا بود نه وزغ چنان ارنجی تو پهلوش زد که خود به خود حفه شد و سرخ ، و من رو از خفه کردنش منصرف کرد پس فقط میموند که بخندم
لیوانمو گرفتم لای دستام و خیلی کلیشه ایی برگشتم و با لبخند پت و پهن گفتم
_ولی اسم من دلیلاست ،نمیتونم بگم این اسمو کی روم گذاشته یا معنیش چیه ولی بدون اسم من دلیلاست..
شیر کاکائوم رو با چشم و ابرو بهش تعارف کردم و خیره به قیافه بهت زده و کپ کردش منتظر موندم  ، نیشگون نفس گیر دیگه ایی از سوی قاتل چشم سبز تاکید میکنم نه  وزغ چشم سبز ،نثارش شد ...فک کنم قصد داشتت به حرفش بیاره ولی اشتباها این دفعه هم خفش کرد ....برگشتم سمت خودش و گفتم
_فکر کردم فقط قیافت شبیه قاتلاست ولی مکرراً داری خفش میکنی ، زنجیره کاریت اینطوریه؟
نه...الان که دقت میکنم اصلا چشاش سبز نیست ابیه ...پس اگر این ابیه رنگ چشمای جوجه خفه شده چیه ؟! چقدر رنگ وارنگن اینا ...
_بووو...نمیدونم ...ولی تو عادت داری فکراتو اینطوری بی ادباننننن...
چیزی نمی شنیدم داشتم میفتم خیلی رو پام وایساده بودم ..چه اشتباهی ..جلو اینا با یه لیوانِ داغ ...
چوبمو انداختم و دیوار رو گرفتم
_دلیلا دلیلاااا دلیلا
صدای ماریا بود خدارو شکر به موقع منو گرفت و به سختی تعادلمون رو حفظ کرد
_میشه کمکم کنید ببرمش اتاقش؟
به اون سه تا گفت و دیدم که جوجه و قاتل منو گرفتن ولی وزغ به دیوار تکیه داده بود و نگاه میکرد ،الکی نیست ازش بدم میاد ..
رو تختم دراز کشیدم و ماریا بعد تشکر کردن کنارم نشست
صورتش قرمز بود
_میدوونی اگر میفتادی چی میشد نه؟
_میدونم
_چرا پس زود تر برنگشتی یا یه جا ننشستی
_حواسم پرت شد ماریا ،الان خوبم
_میدونی چقدر ترسیدم؟
_میدونم
_پررو
لبخند کم حالی زدم و نگاش کردم
_رنگت پریده
_شیرکاکائوووووووم
_کاش انقدر که نگران شیر کاکائوت بودی نگران من بودی
_شیر کاکائوم کو؟
_اقای تاملینسون ازت گرفت تا کمک کنه
_این تام تام تام چی چی کدومشون بود؟
_همونی که لباسش مشکی بود
_اها بعدا از حلقومش دار میارم شیرکاکائوم رو ،یه بلایی سرش میارم با همه شوخی با شیر کاکائو منم شوخی ؟
_اون کمکت کرد و احتمالا اصلا متوجه نشده دستش جا مونده
_نه اون از اولم به شیر من چشم داشت
_میدونی خیلی پولداره و میتونه خونشو کلا از شیر کاکائو بسازه ؟
_منم خیلی پولدارم ولی واسه رسیدن به شیر‌کاکائو نزدیک بود بمیرم
و خندیدم
ماریا هم لبخند زد و گفت
_تو دیگه نوبر روزگاری
_خوبه یه نفر منو کشف کرد
_زبون داری ۶ متر من از پسش برنمیام استفعا میدم
_ماریا,،بیا
اومد نزدیک
دستمو دور کمرش حلقه کردم و فششارش دادم و زمزمه کردم
_دلم برات تنگ میشه

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: Nov 23, 2016 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

OblivionTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang