وقتی جین و الیزابت تنها شدند، جین که قبلا با احتیاط از آقای بینگلی تعریف و تمجید می کرد به خواهرش گفت که چقدر از آقای بینگلی خوشش آمده.
گفت: "همان جور است که یک مرد جوان باید باشد. فهمیده ، خوش اخلاق ، پرجنب و جوش. هیچ وقت آدمی به این
خوش رفتاری ندیده بودم ! چه بی تکلف، چه باتربیت! "
الیزابت جواب داد: "خوش قیافه هم هست. همان جور است که یک مرد جوان باید باشد. خلاصه، کم و کسری ندارد. "
-"وقتی بار دوم از من دعوت به رقص کرد خیلی خوشم آمد. انتظار چنین لطف و توجهی را نداشتم. " ( n torokhoda 😒)
-"نداشتی؟ من داشتم. این فرق بزرگ من و توست. تو وقتی تعریف و تمجید می شنوی تعجب می کنی، من نه. چه چیزی طبیعی تر از این که دوباره به رقص دعوتت کرد؟خواهی نخواهی ، می دید که تو از همه زن های دیگر تو سالن خیلی خوشگل تری. توجه کردنش جای تعجب ندارد. البته خیلی آدم مطبوعی است، و من به تو حق می دهم که از او خوشت بیاید. تو از آدم های پایین تر از او هم خوشت می آمد. "
-"لیزی عزیز! "
-"اوه تو خیلی مستعدی که از آدم هاخوشت بیاید، هیچوقت نقص و ایرادی در کسی نمی بینی از نظر تو همه عالم خوب وقابل قبول است من که تا حالا نشنیده ام تو بد کسی را بگویی. "
-"دلم نمی خواهد زود از دیگران عیب و ایراد بگیرم . ولی همیشه چیزی که در فکرم باشد به زبان می آورم. "
-"می دانم و همین است که باعث تعجب من می شود.تو عقلت کار می کند و در عین حال صاف و ساده چشمت را به بلاهت و کم عقلی بقیه می بندی صراحت و رک گویی در آدمهای دیگر هم هست همه جا می شود دید و ساده دلی بی شائبه و فارغ ازغرض.....دیدن خوبی های آدم ها و حتی بزرگ جلوه دادن این خوبی ها، نگفتن بدی ها ....این ها دیگر فقط مخصوص توست خوب تو خواهر های این مرد را هم دوست داری ؟ رفتارشان مثل خودش نیست."
-" مسلما ،ولی اولش ،وقتی با آنها صحبت کنی می فهمی زن های مطبوعی هستند . دوشیزه بینگلی قرار است با برادرش زندگی کند و به امور منزل برسد .اگرندیدیم که دوشیزه بینگلی چه همسایه خوبی از کار در می آید آن وقت می شودگفت که من اشتباه کرده ام. "
الیزابت در سکوت گوش داد ، اما متقاعد نشد رفتار آن خانم ها در جمع طوری نبود که به مذاق همه خوش بیاید .الیزابت که هم تیز بین تر از خواهرش بود وهم سخت گیر تر ،در عین حال زیاد تحت تاثیر برخورد و رفتار دیگران قرار نمی گرفت ،روی هم رفته از رفتار آن ها خوشش نیامده بود .البته آن ها خانم های اراسته ای بودند وقتی راضی بودند در خوش اخلاقی کسی به پایشان نمی رسید. هروقت هم میلشان می کشید خیلی مطبوع می شدند. مغرور ودند و زیاد خودشان رامی گرفتند البته خوش قیافه هم بودند .در یکی از مدارس خصوصی شهر درس خوانده بودند ،بیست هزار پوند ثروت داشتند ، خوب خرج می کردند ، وبا آدم های اسم و رسم دار حشر ونشر می کردند. به خاطر همین از هرجهت حق داشتند به خودشان بنازندودیگران را دست کم بگیرند .از یک خانواده ابرو مند شمال انگلستان بودند و به همین اصل ونصب خانوادگی می بالیدند و بیشتر وقت ها یادشان می رفت ثروت برادرو پول و پله خودشان از راه تجارت به دست آمده است.
آقای بینگلی حدود صد هزار پوند از پدرخود به ارث برده بود پدر می خواست ملکی بخرد که عمرش وفا نکرد .آقای بینگلی هم چنین قصد ی داشت و گاهی هم جاهایی را در ناحیه خودش انتخاب می کرد . اما حالا بهانه خوبی گیر آورده بود و مثل ارباب ها حق شکار هم داشت ،از نظر خیلی ها که می دانستند آدم راحت طلبی است بعید بود که بقیه عمرش را در ندرفیلد سپری نکند و کار خریدملک را به عهده نسل بعد نگذارد. خواهر هایش خیلی دوست داشتند او برای خودش صاحب ملکی املاکی باشد.ولی حالا با این که فقط مستاجر بود،دوشیزه بینگلی هیچ بدش نمی آمد ریاست کند و خانم هرست هم ،که شوهرش بیشتر خوش سرو وضع بودتاثروتمند ، هر جا که به نفعش بود دوست داشت خانه آقای بینگلی را خانه خودش بداند .دو سال بیشتر از به عرصه رسیدن آقای بینگلی نگذشته بود که تصادفا کسی به او توصیه کرده بود نگاهی به خانه ندرفیلد بیندازدو آقای بینگلی هم وسوسه شده بود نیم ساعتی به داخل وخارج خانه نگاه کند ، ازموقعیت اتاق ها خوشش آمد، از تعریف و تمجید های صاحب ان خانه هم ذوق کرد ،و در جا اجاره اش کرد.بین او و اقای دارسی دوستی صمیمانه ای بود هر چند که شخصیتشان خیلی با هم فرق داشت .بینگلی به خاطر صداقت ، بی تکلفی گشاده رویی و خلق و خوی ملایمش برای دارسی عزیز بود.البته همه این ها نقطه مقابل خصوصیات دارسی بود اما دارسی هم از خصوصیات خودش اصلا بدش نمی آمد .بینگلی به نظریات صائب دارسی خیلی اعتقاد داشت و برای دوستی اش ارزش زیادی قائل بود.از لحاظ درک و فهم دارسی فراتر از بینگلی بود . البته بینگلی به هیچ وجه نقصی نداشت اما به هر حال دارسی با هوش تر بود .اما دارسی متکبر ،نجوش، سخت گیر و مشکل پسند بودو رفتارش با این که مودبانه بود کمی توی ذوق می زد.از این لحاظ بینگلی خیلی بهتر بود .بینگلی هرجا که می رفت بی بروبرگرد همه از او خوششان می آمد، اما دارسی همیشه دیگران را دلخور می کرد.طرز حرف زدنشان درباره آن مهمانی مریتین کامال تفاوت این دو مرد را نشان می داد. بینگلی می گفت که در عمرش آدم های به این خوبی و دختر های به این قشنگی ندیده است : همه مهربان بودند و به او می رسیدند.تشریفات و قید وبندی در کار نبود مقررات خشکی در کار نبود، و دوشیزه بنت هم فرشته ای بودکه قشنگ تر از او پیدا نمی شد . اما دارسی بر عکس یک مشت آدم دیده بود که نه قشنگ بودند نه شیک پوش .به هیچ کدام آنها علاقه ای پیدا نکرده بود و ازهیچ کدامشان هم لطف و مرحمتی ندیده بود .قبول داشت که دوشیزه بنت خوشگل است ، اما میگفت او زیادیمی خندد.خانم هرست و خواهرش می گفتند که بله اینطور است ، اما به هر حال از دوشیزه بنت تعریف می کردند و از او خوششان میآمد . می گفتند که دختر شیرین ونازنینی است و بد نیست بیشتر با او آشناشوند. به این ترتیب دوشیزه بنت دختر شیرین و نازنینی به حساب آمد ، وبینگلی با شنیدن این تعریف و تمجید ها دست خودش را بیشتر باز دید تا به این دختر بیشتر فکر کند.
..................................
1086 kalame -.- bavar konin vote kardn savab dre :"/💙
Kho dooshize bent hm ke dg dokhtar shirin va nazanin shod 😂😂 mobarake dg 😐💙
Tabrik be hme swifitie ha emrooz tavalode tayy hast ye dalili ke emrooz up kardm in bood *-*💙 aya swifitie inja drim?😐
ESTÁS LEYENDO
Pride & Prejudice
Romanceخانم بنت نگران است و می خواهد که پنج دخترش ازدواج های موفقی داشته باشند. هنگامی که مرد جوان مجرد و ثروتمندی، به نام چارلز بینگلی، به ندرفیلد وارد می شود، خانم بنت به همسرش اصرار می کند تا به ملاقات بینگلی برود و ترتیب آشنایی شان را بدهد و ... ...