chapter 2

308 41 23
                                    

                               Part 2
هری دستاشو داخل جیب شلوار جینش کرد. زود رسیده بود و منتظر نایل بود. اونا تصمیم گرفتن جدیدترین فیلم ترسناک رو ببینن. بعد چند لحظه نایل در حال دویدن رسید.

"متاسفم دیر شد ،سریع خونه رفتم و لباسم رو عوض کردم" سعی کرد نفسش رو کنترل کنه.
هری لبخند زد "نه دیر نکردی"

اون زوج رفتن داخل سالن سینما و کنار هم نشستن. هری نمی تونست روی فیلم توجه کنه. ذهنش خیلی مشغول این بود که دستاشون چقدر بهم نزدیکه.

به هرحال انگشتای نایل انگشتاش رو گرفت، وقتی ی صحنه ی وحشتناک روی پرده معلوم شد. هیچ کاری نمی تونست بکنه اما می خواست دوباره اون انگشتای نرم رو حس کنه.

"هولی شت" نایل با حالت گریه گفت و تصادفاً تمام پاپ کورنا رو روی هری ریخت.
"خدای من خیلی متاسفم" شروع کرد به برداشتن پاپ کورنا از روی موهای هری.

هری می خندید همونطور که پسر بلوند کنارش سعی می کرد پاپ کورنا رو از روی سرش برداره، صورتاشون خیلی بهم نزدیک بود. می تونست نفسهای نایل رو  روی صورتش حس کنه.

"اشکالی نداره نایل" یواش گفت. وقتی نایل انقدر نزدیکش بود و با لمس همه ی بدنش سعی می کرد کارش رو انجام بده؛ هری تو اعماق وجودش حس کرد دوسش داره.

"قرارت چطور پیش رفت؟"زین پرسید.
زین بدقت منو نگاه می کرد، وقتی به مبل داخل دفترم تکیه داده بودم و به سقف نگاه می کردم با ی لبخند بزرگ روی صورتم.

هنوزم به دیشب فکر می کنم ،اون کامل و همینطور هم جنتلمنه. اون مهربون و شیرینه و من رو تا ایستگاه مترو رسوند. (پیاده)

حتی قبل از جدا شدنمون هم ی بوسه ی کوچک روی لپم گذاشت. ناخودآگاه جایی که بوسیده بود رو لمس کردم.
"خوب بود ها؟" زین دستم انداخت.

انگشت وسطم رو بهش نشون دادم و وایسادم و کت و شلوارم رو مرتب کردم. چند دقیقه ی دیگه جلسه داریم درباره ی آخرین سرمایه گذاریمون تو اسپانیا.

"معاملت با نانوایی چپلز چطوره؟" پرسیدم.
"هنوز صاحبش باهام تماس نگرفته. حدس میزنم باید دوباره برم اونجا؛آره؟" زین پرسید. سرمو تکون دادم. خیلی خوش شانسم برای داشتن زین به عنوان دستیارم؛ بدونه اینکه بپرسه می تونه بگه چی می خوام.
"خیلی ازت ممنونم" زیر لبم گفتم و مثل برادرم بغلش کردم

اون مرد از کمپانی دوباره اینجاست. احتمالاً عصبانیه که وقتی منتظر بوده بهش زنگ نزدم. لویی بهم گفت که منتظرمه. دستمو خشک کردم و به سمت جای ویژه رفتم.

به نظر میاد همسن من باشه و امروز به جای کت و شلوار، یک ژاکت ضخیم با شلوار جین عادی پوشیده.
"خوشحالم دوباره می بینمت" سلام کرد و دندونای سفید و مرواریدیش رو نشونم داد.

the baker and the billionaire Where stories live. Discover now