Judging

621 102 55
                                    

ما قضاوت میکنیم.

تمامه زندگیمون این کارو میکنیم.

توی بچگی پدر و مادر ها برای اینکه مثلا خیال خودشون رو راحت کنن که بچه هاشون خوب بزرگ میشن و اونا وظیفه ی خودشونو انجام دادن بهمون میگن قضاوت کردن بده.

ما اینا رو میشنویم اما وقتی رفتارهاشونو میبینیم چیزه دیگه ای یاد میگیریم.

میریم مهمونی و تمامه راه برگشت تا خونه تو ماشین صداشونو میشنویم که دارن کسایی که توی مهمونی بودن رو قضاوت میکنن.

و جالبیش اینه که حتی توی خود مهمونی هم همینطور بوده
همه دم در گوش هم پچ پچ میکنن و با نگاه های دقیق دنبال یه سوژه میگردن و اگه پیدا نکنن هم خودشون یکی میسازن.

حتی به این فکر نمیکنن که شاید دیگران هم همین طور باشن
شاید اون ها هم ما رو قضاوت میکنن.

که خب این خودش باعث یه مشکل میشه.

مشکلی که من به شدت باهاش رو به رو هستم.

برای نوشتن همین مزخرفات کلی درگیر بودم.
اگه کسی خوشش نیاد چی؟اگه مسخره باشه چی؟اگه یه موقع یکی قبلا یه همچین چیزی نوشته باشه چی؟اگه فکر کنن دارم کپی میکنم چی؟و...

میتونم بازم ادامه بدم ولی اگه باعث بشه خسته بشید چی؟

میبینید چی میگم؟ذهن همیشه مشغول.

بعضی وقتا میگم کی اهمیت میده و دو ثانیه بعد میفهمم من

این منم که انقدر به قضاوت مردم اهمیت میدم.

میدونید چرا؟
چون خودم قضاوت میکنم.

از این میترسم همونطور که یه سری قربانی قضاوت های من شدن,منم درگیر قضاوت های اونا بشم.

……………………………………………………
نمیدونم میخوام با این کتاب چی کار کنم یا قصدم از نوشتنش چی بوده

پس قضاوتم نکنید.

من wattpad رو نگشتم.پس واقعا نمیدونم همچین چیزی هست یا نه.اگه میدونید لطفا بهم بگید.

البته اگه اصلا کسی اینو بخونه.

JudgingWhere stories live. Discover now