"امشب بریم بیرون؟" لوئیس پرسید ، خودشو رو تخت دو نفره ی زین انداخت.
زین ابرواش رفت تو هم ، از کارایی که باید واسه دوشنبه انجام بده و قرار ملاقاتای آقای پین نوت برداشت.
چشماش به صفحه لپ تاپش چسبیده بود ، هیچ توجهی به بهترین دوستش نمیکرد.
"من فکر نمیکنم بتونم بیام ، لو.من چند تا کار دارم که باید-"
"نع ، فاک به اینا." لوئیس لپ تاپو بهم کوبید،از دست زین قاپیدش و گذاشتش تو بالاترین قفسه کتاب خونه ، واسش سخت بود ولی در هر حال انجامش داد.
"لوئیس!"
لوئیس لبخند شیطانی ای به زین زد و دستاشو بهم کوبید.
"نع نععع.من واسه جواب نه سوال نپرسیدم و کون گشادت همیشه واسه این چیزا متاسفه.امروز یک شنبس که تو حتمن کلی وقت خالی داری.زووود باااااااش."
زین عینکشو دراورد و چشمای خستشو مالید ، شقیقشم یکم مالید که سردردش خوب شه.زین آه کشید و حس کرد که تخت تکون خورد.
"تو استرس داری.من میتونم ببینمش و تو باید از دستش خلاص شی."
"با بیرون رفتن و شاشیدن؟این واقعن چه کمکی میکنه؟"
لوئیس به بهترین دوستش نگاه کرد و دستاشو بالا آورد.
"تو احمق شدی،" و با زبونش صدا درآورد.
(این لویی خیلی به خود واقعیش نزدیکه و من واقن باش حال میکنم!)"من باید بدونم اون زین وحشی کجا رفته!"
"نارنیای کوفتی لو.من همیشه همین بودم."
"دروغ ، تو هیچ وقت اینجوری نبودی.تو بیرون ساکت خجالتی ایی ولی من میدونم یه زین وحشی تو خودت داری که من قبلن دیدمش." لویی پوزخند زد و با نوک انگشتاش به سینه زین زد.
زین چشماشو چرخوند و زد به دست لویی.
"قبوله ولی نوبت شاتِ توعه."(منظورش اینه که به حساب تو)
لویی سرشو تکون داد ، نیشش بیشتر وا شد "البته ، باعث افتخاره."
زین آه کشید ، سرشو تکون داد و از جاش بلند شد ، آماده شد برای کلاب رفتن.
"امشب باید چند نفرو بلند کنیم!" لوئیس بلند داد زد و وقتی صدای بابای لوئیس اومد که از طبقه پایین میگفت لوئیس خفه شو زین خندید.
****
زین و لویی کارتای جعلیشونو به مامور جلوی در دادن و اون قبل ازینکه اجازه ورود بده ، به اون دو تا کارت نگاه کرد.
اونا دو تاشون ۱۷ سالشونه ولی بنظر از سن خودشون بزرگترن و البته رشد خوبی داشتن.
(رشد از لحاظ کون *سرفه* خب به خوندن ادامه بدین.)