خیانت با ودکا

167 16 27
                                    


کِیت خودش رو روی تخت انداخت و دستاش رو زیر سر گذاشت و به سقف خیره شد ، لوستر خورشید این آسمون بود ، آسمون ابری و دل گرفته ، کیت همیشه اعتقاد داشت هیچ اتفاق خوبی وقتی هوا ابریه نمیوفته ، چون آسمون وقتی بغض میکنه تنها چیزی که اتفاق میوفته اینه که منتظر یه تلنگر میشه تا نفرین خودش رو روی افراد بد شانس پیاده کنه ، احتمالا دلیل این افسردگی همین بود نفرین آسمون ابری ، پژمردگی های دنیای سارا ، سنگین نفس کشیدنای کِیت احتمالا دل هوای ابری حسابی پر بوده!

کم کم چشماش داشت سنگین میشد که صدای باز و بسته شدن در به گوش رسید روی تخت نشست و منتظر شد سارا بیاد و دلیل معطل شدنش توی اون هوای ابری لعنتی رو بهش بگه ، سارا به اتاق وارد شد و به کیت که معلوم بود آزرده خاطره نگاهی انداخت روی تخت کنارش نشست و گفت: کیت متاسفم ولی یه جا کارم گیر کرد.

کیت دست به سینه روی تخت لم داده بود و سرش رو پایین انداخته بود و هیچی نمی گفت و این باعث میشد سارا به عذرخواهیش ادامه بده: میدونم باید بهت خبر میدادم متاسفم باشه؟ حالا دیگه لطفا اخم نکن دوست ندارم ازم دلگیر باشی
کیت کمی جا به جا شد به سارا نگاه طلبکارانه کرد و سارا میدونست کیت آدمی نیست که کینه‌ای به دل بگیره پس دستش رو به پشت گردن کیت رسوند و سرش رو جلو کشید و بوسه ای روی لب هاش گذاشت.

کیت کمی آروم شده بود که طعم ودکا توی دهنش رو حس کرد ، چیزی نگفت ولی غمگین و دل شکسته بالشی رو در آغوش گرفت و سعی کرد بخوابه اون خوابید ولی اون خواب یه خواب معمولی نبود یه رویا یا یه کابوس نبود اون یه خاطره بود.

فلش بک ۱۰ سال قبل

سارا در حالی که پاچه‌های شلوارش رو پایین میداد با صدایی بلند که بلندتر از صدای دریا بود فریاد زد: اگه از طمع ودکا خوشم نیاد چی؟
کیت درحالی که عینک آفتابیش رو از روی موهاش برداشت و به گوشه‌ای می‌انداخت گفت : چند ساعت دیگه وقتی شب بشه درست همون موقع که ساحل مثل قطب جنوب سرد میشه و اون هیولاهای ترسناک دریایی که از پوسایدیون (خدای دریا) سرپیچی میکنن و پا به ساحل میذارن تا به دنبال دزدان دریایی‌ای که به پری‌هاشون رحمی نشون ندادن و همه رو سلاخی کردن بگردن و انتقام زیبایی به هدر رفته‌ی پری‌ها رو بگیرن میبینمت اون وقته که التماس میکنی یکم ودکا بهت بدم

سارا اخمی کرد و گفت: بیخیال نگو به این خرافات اعتقاد داری ولی در هر صورت ، من بغلت رو ترجیح میدم
کیت که کنار چادر لم داده بود از جاش بلند شد و به سمت سارا رفت و دستاش رو باز کرد تا سارا خودش رو باهاش مخلوط کنه و گفت : امیدوارم بغلم به اندازه‌ی کافی گرم باشه و اخبار فردا دوتا جسد که در آغوش هم به به طور دردناکی به فاک رفتن و از سرما یخ زدن رو نشون نده

سارا با مشت روی شونه‌ی کیت کوبید و با عصبانیتی ساختگی گفت: نمیشه در جواب حرفای عاشقانه‌ی من چنردیات تحویلم ندی؟ الان وسط تابستونیم و داریم توی یکی از سواحل لوس آنجلس وقت میگذرونیم پس قرار نیست از سرما به فاک بریم!
کیت خنده‌‌ای بی صدا کرد و گفت: خیله خب باشه حرف عاشقانه میزنم
سارا منتظر بود که کیت تمام خلاقیتش رو به کار بگیره و حرفی عاشقانه بزنه
کیت کمی ادا و اصول با صورتش در آورد که در انتهاش باعث شد سارا پوزخند بزنه و گفت: راستش نمیدونم چطور چندشت نمیشه که این حرفا رو به زبون بیاری ولی باشه ، من تورو می طلبم ، گاهاً میپرستم تا زمانی بیاد که من رو از خودت متنفر کنی!

Du hast das Ende der veröffentlichten Teile erreicht.

⏰ Letzte Aktualisierung: Nov 10, 2017 ⏰

Füge diese Geschichte zu deiner Bibliothek hinzu, um über neue Kapitel informiert zu werden!

We Don't Belong to the BeyondWo Geschichten leben. Entdecke jetzt